پژوهش های مختلف شیوه های فرزندپروری را همراه با تمرین ها و رفتارهای تربیتی خاص آن ایجاد کرده اند . به عقیده اوکاگالی و استرنبرگ ( 1993 ) در ایالات متحده ، علاقه به فرزندپروری و ایجاد رفتارهای مستقل در برابر رفتارهای همرنگی حداقل از دو منبع ناشی می شود : 1- فرضیه کوهن ( 1969 ) مبنی بر این که خودگرایی که لازمه شغل پدر است ، تا اندازه ای در خودگرایی که او در کودکان خود به عنوان یک ارزش می داند انعکاس می یابد . 2- پژوهش پیاژه ( 1965 ) در مورد پیامدهای روابط مبنی بر استقلال در برابر همرنگی بزرگسالان و کودک ، برای رشد شناخت و اخلاق کودکان ( ملک پور ، 1382 ) .
سبک والدینی یک الگوی کلی مراقبت کردن است که بافتی برای رفتارهای تربیتی فرزند – والدین فراهم می آورد ولی به مجموعه ی خاصی از اعمال تربیتی والدین اطلاق نمی شود . رابینسون ، گامبل و بلسکی[1] ، شیوه های فرزندپروری را به عنوان سبکی از پرورش کودک می دانند که در آن ، کودک ظرفیت مورد نیاز را برای رفتار مؤثر با توجه به خصیصه های بوم شناختی در طی دوره های کودکی ، نوجوانی و بزرگسالی کسب خواهد کرد . شیوه های فرزندپروری ، آماده کردن کودک برای قرار گرفتن در راهی است که می باید آن را طی کند و پس از طی مراحل زندگی ، بازگشتی وجود نخواهد داشت . شیوه های فرزندپروری به عنوان یک مجموعه یکپارچه از نگرش های والدین ، اهداف و مقوله هایی از وظایف والدینی ، تعریف می گردد و فرض می شود جوی عاطفی برای ارتباط والد – کودک خلق می نماید . هولدون[2] و میلر[3] ( 1999 ) و روتبام[4] و ویز[5] ( 1999 ) ، مطرح ساختند که تربیت کردن نتیجه یک فرایند دوقطبی است که روابط قوی به هم پیوسته و حضور پدر و مادر و کودک را در بر گیرد ( ود[6] و کندلر[7] ، 2001 ) .
شیوه های فرزندپروری به عنوان یک مجموعه ی کلی از نگرش های تربیتی ، هدف ها و الگوهایی از تمرین های تربیتی تعریف می شود و فرض می گردد که یک فضای عاطفی در ارتباط والد – کودک خلق می نماید و بر اجتماعی سازی کودکان از سوی والدین تاثیر می گذارد ( وود ، ملید[8] ، سیگمن[9] ، وونگ[10] و چو[11] ، 2003 ) . یافته های ملود[12] و همکاران ( 1994 ) و زایاس[13] ( 1994 ) به روشنی نشان می دهد برخی تعاریف از سبک های والدینی ، معانی مختلفی دارد و ممکن است شیوه های فرزندپروری مختلف در گروه های فرهنگی متفاوت ادغام شوند ( بامریند ، 1991 ) .
اگرچه رفتارهای تربیتی خاص از قبیل کتک زدن و سر کودک داد زدن ، ممکن است روی رشد بچه اثر گذار باشد ولی در نظر گرفتن یک رفتار خاص بطور جدا در سبک های تربیتی احتمالاً ما را گمراه خواهد ساخت . برخی نویسنده ها به این توجه نموده اند که تمرین های تربیتی معین در پیش بینی وضعیت مطلوب کودک نسبت به الگوهای گسترده رفتارهای تربیتی والدین اهمیت کمتری دارند . اکثر پژوهش گرانی که سعی می کنند این قلمرو رفتارهای والدینی گسترده را تشریح کنند براساس مفهوم بامریند از سبک والدینی بدان پاسخ می گویند . بامریند سازه سبک والدینی را فصلی از تغییرات نرمال می داند که در تلاش والدین جهت کنترل و اجتماعی ساختن فرزندانشان ایجاد می گردد . دو نکته بنیادی در فهم این تعریف وجود دارد . اول این که سبک والدینی به تشریح تغییرات بهنجار در والدین معنا می شود ، از طرف دیگر تیپولوژی سبک والدینی که بامریند ایجاد کرده رفتارهای والدینی منحرف از قبیل قدرت ورزی را در بر نمی گیرد . دوم این که بامریند فرض می کند که سبک والدینی نرمال پیرامون بافت کنترل دور می زند . اگرچه ممکن است والدسن در چگونگی تلاش برای کنترل یا اجتماعی ساختن فرزندانشان و گستره ی فعالیت هایی که انجام می دهند تفاوت داشته باشند ، فرض می شود که نقش اولیه همه والدین تاثیرگذاری ، آموختن و کنترل کودکانشان است ( بامریند ، 1991 ) .
مقوله بندی والدین به این مربوط می شود که پاسخگری[14] و مطالبه گری[15] آن ها پایین یا بالا است . پاسخگری والدین به گرمی و حمایتگری آنان اطلاق می شود . گستره ای که در آن والدین بطور هدفمند فردیت کودک ، خودگردانی و ابراز وجود در کودک را از طریق همراه شدن با کودک ، حمایت کردن و اکتساب نیازها و خواسته های خاص کودکان پرورش می دهند . مطالبه گری والدینی شامل کنترل رفتاری است . و خانواده ها از طریق پختگی مطالبه ها ، نظارت ، تلاش های منظم و بهزیستی ، با کودکان نافرمان روبرو می شوند ( بامریند ، 1991 ) . بر این اساس سبک های فرزندپروری شامل : دیکتاتورانه[16] ، دموکراتیک[17] و سهل گیرانه[18] می باشد . هر یک از این سبک های والدینی ، ارزش های تربیتی ، تمرین ها و رفتارهای متفاوتی را در بر می گیرند و از نظر میزان پاسخگری و مطالبه گری متفاوت هستند . سبک های والدینی توسط بعد سومی نیز از هم متفاوتند و آن کنترل روان شناختی[19] است . کنترل روان شناختی به تلاش های کنترلی اطلاق می گردد که به زور در رشد هیجانی و روان شناختی کودک اعمال می گردد ( ماربر[20] ، 1996 ) . یک تفاوت کلیدی بین دو سبک دموکراتیک ( قدرت طلبانه ) و دیکتاتورانه ( مقتدرانه ) در کنترل روان شناختی است . در هر دو این سبک ها مطالبه بالا از فرزندان وجود دارد و انتظار دارند فرزندان به طور مناسب رفتار کنند و از قوانین والدین اطاعت نمایند . والدین دیکتاتور ، انتظار دارند فرزندانشان ، قضاوت ، ارزش ها و هدف های آنان را بدون سوال بپذیرند . در حالی که والدین دموکرات ( قدرت طلب ) بازتر هستند و بیشتر از توضیح دادن استفاده می کنند ، بنابراین اگرچه والدین دیکتاتور و دموکرات هر دو کنترل رفتاری دارند ، والدین دموکرات کنترل روان شناختی پایینی دارند در حالی که والدین دیکتاتور گرایش به کنترل روان شناختی بالا دارند،(جورنن ، 2005 ).
بامریند هر یک از روش های فرزندپروری دیکتاتورانه ، سهل گیرانه و دموکراتیک را در توانایی شناختی و اجتماعی کودکان مؤثر می دانست . در روش فرزندپروری دموکراتیک ، باورهای والدین موجب می شود که آنان سعی کنند رفتارها و نگرش های کودکان خود را مطابق با معیارهای مطلق رشد دهند و کنترل و ارزیابی نمایند . به اولیای امور و مراجع قدرت و وظیفه و کار ، سنتها و حفظ نظم احترام بگذارند . در روش فرزندپروری سهل گیرانه ، والدین چشم پوشی می کنند و رفتارهای کودک را می پذیرند ، تا آن جا که ممکن است از تنبیه استفاده نمی کنند و توقع و انتظار آنان برای رفتارهای رشد یافته در کودک ، اندک است . در سبک والدینی دیکتاتورانه ، والدین احساس می کنند باید همه چیز را کنترل نمایند ، آن ها مجموعه قوانینی دارند که باید دنبال شود . بچه ها آزادی کمی دارند . انضباط معمولاً شکلی از پاداش و تنبیه است . بچه ها به زودی یاد می گیرند والدینشان را خشنود سازند تا پاداش دریافت کنند . به این دلیل آن ها ممکن است رفتارهایی را بخاطر ترس از والدین انجام دهند . و در برابر روش های کنترل والدینشان سرکشی نمایند . فرزندان این والدین ، ارتباط برقرار نمی کنند و کناره گیر و بدگمانند . یکی از مهمترین مطالعه ها در روان شناسی اجتماعی توسط آدورنو و همکاران ( 1950 ) ارائه شده است این مطالعه در کتابی تحت عنوان « شخصیت استبدادی » آورده شده است . استدلال اصلی این کتاب را می توان به صورت زیر خلاصه کرد . افرادی که پدران کناره گیر ، سخت گیر و تنبیه کننده دارند و در خانواده هایی بزرگ می شوند که پیرامون خطوط سلسله مراتبی سازمان یافته اند ، یا پدری ترس آور بعنوان قوی ترین فرد خانواده ، شخصیتی پیدا می کند که مرسوم به استبدادی است . این نوع شخصیت به گونه ای با انتظارها و اعتقادات فرد برای کنترل رویدادهای محیطی و جایگاه مهار ارتباط پیدا می کند . بدین صورت که این افراد سبک شناختی ویژه ای بکار می برند و بطور اخص از درونگری ، تعقل ، اندیشه ، تفکر و خیال پردازی پرهیز می نمایند و به عوامل تعیین کننده اسرار آمیز برای سرنوشت آینده اعتقاد دارند . در سبک والدینی سهل گیرانه ، والدین نگران هستند که فرزندانشان آن ها را دوست نداشته باشند ، آنان خودشان را به عنوان دوست فرزندانشان و نه والدین آن ها می بینند و راهنمایی و مجموعه محدودیت های ایجاد نمی کنند . کودکان بدون محدودیت ها احساس مسئولیت ندارند ، آن ها در روابط و حقوق دیگران دچار زحمت می شوند و دنیا را مکان مشکلی می یابند . غیرمنصفانه است که کودک را بدون محدودیت ترقی داد یا تغییرات محدود را حفظ نمود . در واقع ، کودکان آزادی بدون محدودیت ها را نمی خواهند . فرزندان این والدین احتمالاً کمترین اتکا به خود ، کاوشگری و خودکنترلی را دارند . این سبک اغلب با والدینی سازگار است که در فقر بزرگ شده اند یا این که احساس می کردند والدینشان بسیار محکم و سخت گیر بوده اند . این والدین گرایش دارند نوجوانانشان را بصورت بزرگسالان کوچک ببینند . آنان شرح می دهند که با خیلی چیزهای دیگری درگیرند که بخشی از فعالیت های زندگی فرزندانشان است . این والدین ممکن است در شکل های واقعی زندگی شان غوطه ور شوند از قبیل بیماری و فقر ، آنان ممکن است وابستگی دارویی پیدا کنند و یا ممکن است صرفاً در خود فرو روند تا علاقه واقعی در فرزندانشان را لمس کنند . در این سبک ، والدین و کودکان هر دو برابر هستند و به فرزندان آزادی انتخاب و مسئولیت داده مس شود . از سنین اولیه ، کودک می تواند عواقب انتخاب تصمیم هایش را ببینند و زمانی که کودکان در زندگی احساس مالکیت می کنند بیشتر همکاری می نمایند . والدین می توانند بدون این که به پاداش و تنبیه متوسل شوند فرزندانشان را تربیت کنند ( جورنن ، 2005 ) .
بامریند در مطالعه ی کودکان دبستانی دریافت که کودکان والدین سهل انگار از نظر رفتاری نارس ، فاقد کنترل روی رفتارهای خود و از اعتماد کم برخوردار بوده ، فاقد مسئولیت اجتماعی و استقلال بودند . در مطالعه ی پیگیر ، روی همین کودکان در سنین 8 – 9 سالگی ، آنان در توانایی های اجتماعی و شناختی در سطح پایین تر قرار داشتند . در روش فرزندپروری دموکراتیک ، اعتقادات والدین منجر به آن می شود که آنان از کودک خود انتظار رفتار بالغانه داشته و در صورت لزوم از دستورها و جریمه استفاده کنند ، قوانین و مقررات به صورت ثابت اجرا شوند ، استقلال و فردیت کودک مورد تشویق قرار گیرد ، حقوق والدین و نیز کودکان به رسمیت شناخته شود و داد و ستد کلامی میان کودک و والدین به نحو مطلوب انجام گیرد ( ملک پور ، 1382 ) . والدین قدرت طلب تلاش می کنند تا فعالیت های کودک را در جهت منطقی بودن رفتار ، هدایت کنند که گفت و شنود کلامی را در بر می گیرد و کودک در مسیری استدلالی وارد می گردد . والدینی که رویکرد قدرت طلبانه دارند تربیت کردن ، بیان گرم ، همسانی و پذیرش دارند و صلاحیت اجتماعی در کودکانشان را تسهیل می کنند . والدین دموکرات فرزندان را تشویق می کنند که خود متکی ، خوددار و خودکاوشگر باشند ( گیبسون وارش و مارک استروم ، 2001 ) .
بامریند ( 1983 ) طی پژوهشی نشان داد ، سبک والدینی قدرت طلبانه پیش بینی کننده ی مشکل های رفتاری کمتری در گروه نمونه ی مورد بررسی بود ، این یافته نشان می دهد سبک والدینی قدرت طلبانه اثرات مثبتی بر رشد کودک دارد . سبک والدینی دموکراتیک ( قدرت طلبانه ) الگوی ایده آل پرورش کودک است که به کنترل خود و اعتماد به نفس کمک می کند . بامریند بعداً دریافت ، والدین قدرت طلبی که بسیار مطالبه گرند و پاسخدهی بالای دارند در حمایت نوجوانشان از مصرف مواد نسبت به نمونه مورد بررسی موفق تر بودند ( جورنن ، 2005 ) .
مهم است توجه کنیم که بسیاری از والدین دقیقا یکی از سبکهای تربیتی را در پیش نمی گیرند و ممکن است ترکیبی از سه الگوی تربیتی را بسته به میزان استرس ، تجربه زندگی مشترک ، سن فرزندان و فعالیت آنان ، موقعیت خانواده و این که فرزند دیگری در خانه وجود دارد یا نه ، به کار گیرند ( گرامز[21] ، 2005 ) . بامریند ( 1991 ) یک دید اجتماعی – بوم شناختی از رشد نوجوان را مطرح نمود و عنوان کرد سبک های تربیتی به اوضاع اجتماعی مثل استواری و نااستواری وابسته است ( جورنن ، 2005 ) .
چندین مطالعه در مورد ارتباط این سبک ها و اثراتی که روی نوجوانان دارند ، انجام گرفته است . شاک اسمیت[22] و همکاران ( 1995 ) مشاهده نمود که سبک تربیتی دموکراتیک ( قدرت طلبانه ) با نشانگان تنش زای کمتری از روان شناختی بین نوجوانان همراه است در حالی که سبک تربیتی مسامحه کار ، با سطوح برانگیخته ای از استرس های روان شناختی همراه است . به همین ترتیب رونکا[23] و پویکوس[24] ( 2000 ) نیز نشان دادند تربیت همراه با گرمی ، درگیرشدن بالای والدین و توافق والدین و فرزندان با بروز کمتر نشانگان افسردگی بین نوجوانان فنلاندی ارتباط دارد . فلتچر[25] و همکاران ( 1999 ) ، با جزئیات بیشتر گزارش نمودند نوجوانانی که یک والد قدرت طلب و یک والد غیرقدرت طلب داشتند علائم جسمی و روان شناختی استرس را در مقایسه با همتایانشان در خانواده هایی که هر دو والدین دموکرات ( قدرت طلب ) بودند ، بیشتر تجربه نمودند ( جورنن ، 2005 ) .
شک ( 1999 ) ویژگی های نسبی روش های تربیتی مادران را مشخص نمود و دریافت ، اعمال روش های تربیتی مادران اثرات قوی تری بر بهزیستی نوجوانان دارد . آنولا[26] و همکاران ( 2000 ) به تازگی دریافتند که شیوه تربیتی قدرت طلبانه با استراتژی های پیشرفت در نوجوانان منطبق است از جمله آن سطوح پایین انتظارها ، کنش پذیری و شکست در یک نمونه سوئدی است . مطالعه کینونن[27] و همکاران در سال ( 2001 ) ارتباط بین تمرین های تربیتی ، ویژگی های کار تربیتی و بهزیستی نوجوانان را بررسی کردند و نشان دادند که بین گرمی تربیتی و پذیرش از سوی نوجوانان ارتباط وجود دارد ، به مدرسه علاقه مندند و سطوح پایین تری از مصرف الکل دارند . این پژوهش گران در ادامه دریافتند ، گرفتاری پدر و مادر به رضایت فرزندان از مدرسه ، سطح پایین پرخاشگری و مصرف الکل مربوط می شود . بعد از تحلیل پرخاشگری کینونن و همکاران ( 2001 ) نشان دادند که تجربیات کارهای منفی والدین ، سبب کاهش تمرین تربیتی یعنی گرمی و پذیرش می گردد که این عامل ، افسردگی نوجوانان را افزایش می دهد ( جورنن ، 2005 ) .
الگوهای متنوعی در خصوص ارتباط والدین و کودکانشان مطرح کردند : مثلاً سیرز ، مک کوبی و لوین ( 1959 ) به این نتیجه رسیدند که دو بعد از رفتار والدین در ارتباط با فرزندانشان از اهمیت برخوردار است که عبارتند از : پذیرش در برابر طرد و سخت گیری در برابر آسان گیری ، همچنین شیفر ( 1959 ) با انجام پژوهشی ، الگویی را مطرح می کند که بر اساس آن مادران پذیرنده یا طرد کننده ، می توانند سخت گیر یا آسان گیر باشند . با ترکیبی از این دو بعد الگوهای مختلف رفتار والدین شکل می گیرد مثلاً والدینی که تا اندازه زیادی سهل گیر و تا اندازه ای طردکننده هستند ، نسبت به فرزندانشان بی اعتنا هستند و یا والدینی که تا اندازه ای سهل گیر و تا اندازه ای زیادی پذیرش دارند ، دارای الگوی دموکراتیک هستند . در پژوهشی دیگر توسط بامریند ( 1973 ) بین روش های تربیتی والدین و خصوصیات رفتاری کودکان مقایسه هایی به عمل آمد . نتایج نشان داد کودکانی که خویشتن دار ، کنجکاو ، فعال ، متکی به خود و نسبت به هم بازی هایشان مهربان هستند ، والدین مهربان ، پرحرارت و پذیرنده دارند بنابراین ، تجارب فردی در دوران اولیه زندگی و تجاربی که فرد در زندگی با والدین خود دارد ، همچنین ادراکات فرد از آن تجارب بر اعتقادات و باورهای وی اثر می گذارد . پژهش های وسیعی که در زمینه چگونگی برخورد والدین با فرزندان بر روش های تربیتی انجام شده است ، نشان می دهد که روش های تربیتی تاثیرات طولانی بر رفتار ، عملکرد ، انتظارات و در نهایت ، شخصیت افراد در آینده دارد ، ( بامریند ، 1991 ) .
سبک والدینی ممکن است معانی متفاوتی برای گروه های قومی مختلف داشته باشد ، چرا که نحوه ی ارتباط والد و کودک یا تعامل آنان با یکدیگر به طور قطع تحت تاثیر عوامل فرهنگی قرار خواهد گرفت و بررسی های متعدد در فرهنگ های مختلف این مطلب را تایید کرده اند ( چااو[28] ، 2001 ) . در دو دهه اخیر بررسی های بسیار در مورد اثرات فرهنگ بر باورهای والدین نسبت به نحوه تربیت فرزندان انجام گرفته است . کوهن ( 1969 ) در بررسی های خود نشان داده است که هدف ها و ارزش هایی را که والدین برای فرزندان خود قایل اند تحت تاثیر عناصر موجود در بافت فرهنگی – اجتماعی آن ها است . این ارزش ها در سامانه ی تربیتی والدین تفاوت هایی ایجاد می کند و این تفاوت در سامانه ی تربیتی موجب تفاوت هایی در رفتار کودکان می شود برخی بررسی ها نشان داده است که ارزش های فرهنگی بر باور تربیتی والدین تاثیر می گذارد و آثار آن در نحوه ی برخورد با کودک و نوع انتظارات آنان از وی متجلی می شود ( گودنو و کالینز ، 1991 ، لاد ، 1992 ؛ به نقل از حجازی و سیف ، 1379 ) .
کوپر ( 1994 ) نشان داده است که ارزش های حاکم بر روابط والد – کودک و باورهای تربیتی والدین به شدت تحت تاثیر باورهای فرهنگی قرار دارند . در همین مورد کلیس[29] ( 1998 ) به بررسی نوع رابطه والدین – نوجوانان در سه فرهنگ متفاوت ( ایتالیایی ، کاندایی و بلژیکی ) پرداخت . نتایج نشان داد که نوجوانان ایتالیایی در مقایسه با نوجوانان کاندایی و بلژیکی به طور معنادار رابطه صمیمانه تری با اعضای خانواده خود دارند و مسئل و مشکل ها را با والدین در میان می گذارند . 55 درصد نوجوانان ایتالیایی مورد مطالعه نزدیکترین فرد به خود را یکی از والدین اعلام کرده اند . در حالیکه در نزد 70 درصد نوجوانان کاندایی این فرد ، دوست همسال است . به اعتقاد کلیس این نتایج نشان دهنده تاثیر فرهنگ بر باورهای تربیتی والدین و روابط حاکم بر خانواده است . ادواردز[30] ( 1992 ) نشان داده است که میزان پذیرش والدین نسبت به مشارکت فرزند نوجوان خود در فعالیت های مختلف بنابر دیدگاه های فرهنگی متفاوت است . برخی فرهنگ ها این مشارکت را تسهیل و برخی آن را محدود می سازند و این نگرش فرهنگی در تصمیم گیری ها و نحوه برخورد والدین با فرزند تاثیر دارد . پژوهش های بین فرهنگی نشان داده اند که برخی مفاهیم در فرهنگ های مختلف معانی متفاوتی دارند . بنابراین با تکیه بر پژوهش های بین فرهنگی می توان گفت که فرهنگ بر باورهای تربیتی والدین تاثیر دارد . بر اساس یافته های یک مطالعه ، والدین نوجوانان ساکن در مناطق مورد مطالعه شمالی شهر در مقایسه با والدین ساکن در مناطق جنوبی شهر مورد مطالعه مهربان ترند ، به نوجوان آزادی عمل بیشتری می دهند ، بیشتر مورد اعتماد فرزند خود هستند و رابطه بهتری با دوست فرزند نوجوان خود دارند . این یافته ها به موازات نظر کوهن ( 1969 ) است و مؤید تاثیر تاریخچه فرهنگی – اجتماعی والدین بر باورها و شیوه تربیتی آنان است ( حجازی وسیف ، 1379 ) . پژوهش هایی که به بررسی اثرات فرهنگ بر باورهای خانواده های ساکن در یک سامانه اجتماعی – فرهنگی یا دینی مشترک پرداخته اند ، نتایج جالبی را گزارش کرده اند . برای مثال مطالعه کوپر ( 1994 ) در مورد روابط حاکم بر خانواده های آمریکایی که از نسل مهاجران اروپایی ، آسیایی و مکزیکی بودند نشان داد که والدین – نوجوانان نژاد آسیایی و مکزیکی ارزش و اهمیت بیشتری در مقایسه با والدین – نوجوانان نژاد اروپایی ، برای اصول خانوادگی قایل هستند . در حالی که در گروه اول ارتباز نوجوان با همسالان به شدت تحت تاثیر خانواده قرار دارد ، در گروه دوم الگوهای متقابل دوستی بسیار محکم تر از روابط خانوادگی است . نتایج پژوهش اوکاگاکی[31] و اشترنبرگ ( 1993 ) نیز نشان داد که باور والدین در مورد توسعه خودمختاری و اطاعت پذیری در فرزند در خرده فرهنگ های مختلف متفاوت است . اما نتایج این پژوهش ها بر این نکته نیز تاکید داشته اند که وجود تفاوت در باورهای والدین در یک گروه فرهنگی مانع از ارائه یک نیمرخ رفتاری هماهنگ براساس بافت فرهنگی می شود . زیرا عوامل زیادی از جمله میزان تحصیلات والدین و طبقه اقتصادی – اجتماعی می تواند در باورهای آنان اثر داشته باشد ( حجازی و سیف ، 1379 ) .
در پژوهش دیگری نیز ، مشخص شد سبک دموکراتیک ( قدرت طلبانه ) ممکن است پیامدهای کم تر سودمندی برای مهاجران آسیایی نسبت به آمریکایی اروپایی داشته باشد . همچنین تفاوت های مهمی در ادراک نوجوانان از نزدیکی به والدین به مهاجران چینی و آن هایی که در ایالات متحده متولد شده بوند ، دیده شد ( چااو ، 2001 ) .
در حال حاضر اطلاعات زیادی در مورد تحول کودک و نوجوان از طریق رسانه های گروهی به ویژه تلویزیون به خانواده ها ارائه می شود و همین امر در باور والدین نسبت به شیوه فرزندپروری تغییراتی ایجاد کرده است . فوجی ناگا ( 1991 ) اظهار می کند که برخی مفاهیم برحسب فرهنگ معانی متفاوتی نزد افراد دارد و به نظر احدی و محسنی ( 1371 ) تضاد میان ارزش ها در انتظارهای والد – نوجوان تفاوت ایجاد می کند . با توجه به مطالعه های انجام شده ، اگر بین والدین – نوجوان فضای معنایی مشترکی ایجاد شود و تضاد ارزش ها به حداقل برسد ، می تواند بر صمیمیت روابط بیفزاید و ارتباط میان والدین و نوجوانان را بهبود بخشد ( حجازی و سیف ، 1379 ) .
نوجوان و جوان امروز کودک گذشته است . خصایص و رفتارهای وی نیز وابسته به دوره کودکی او بوده که آن را از اولیا و خانواده خود کسب نموده است . پدر و مادر اولین کسانی هستند که زیربنای شخصیت یک نوجوان را می سازند و پایه گذار ارزش ها و معیارهای فکری وی هستند . متاسفانه بسیاری از خانواده ها به علت بی توجهی یا عدم آشنایی با شیوه های برقراری ارتباط با فرزندان خود ، نمی توانند با آن ها رابطه صحیح برقرار کنند و آن ها را از دست می دهند . نوجوان در این دوره بیش از هر زمان دیگر نیاز به مراقبت و همراهی والدین خود دارد ، لذا قطع رابطه با نوجوان و یا رابطه نادرست با نوجوان ممکن است تاثیرات مخربی بر او بگذارد . محوری ترین انگیزش در دوره نوجوانی کوشش برای به دست آوردن استقلال است که اگر چنین انگیزه ای در نوجوان بیدار نشود او نمی تواند به رشد و کمال برسد و همواره کودکی وابسته باقی می ماند . از مهم ترین آثار این انگیزش این است که نوجوان انتظار دارد به او به دیده کودک نگاه نکنند و به فکر ، عمل و شخصیت او بها دهند و هرگونه برخوردی که این انتظار را برآورده سازد سبب واکنش های روانی پنهان و آشکار در او می شود . یکی دیگر از آثار ظهور انگیزه ی استقلال خواهی در نوجوان این است که او از پند و نصیحت و امر و نهی و تحکم گریزان است . او می خواهد هم ردیف بزرگترها باشد و برچسب کودک و وابسته بودن را از پیشانیش بر دارد . بنابراین ، نباید به نوجوان پیوسته پند و اندرز یا تحکم و امر و نهی کرد زیرا ممکن است آثار تربیتی زیادی بر او وارد شود ( سادات ، 1372 ) .
یکی از مشکلات نوجوانان کشور ما مانند نوجوانان سایر کشورها مسئله ی چگونگی روابط با والدین شان است . نتایج پژوهشی نشان می دهد که تنها 6/0 درصد از دختران و 2/2 درصد از پسران نوجوان مورد پژوهش اظهار نموده اند که توسط پدرشان درک می شوند و رابطه صمیمی با آن ها برقرار می سازند ( مکارمی ، 1372 ) .
خانواده و شیوه های تربیتی حاکم در آن بر نوجوانان و مشکلات آنان تاثیر مستقیم دارد به طوری که مکارمی ( 1372 ) می گوید « مارتین[32] » بر این عقیده است که نوجوانانی که مشکلات رفتاری و هیجانی دارند ، کسانی هستند که والدین آن ها در ابراز محبت و توجه به روابط خانوادگی در مراحل گوناگون زندگی مشکل دارند . این موضوع همواره مورد پژوهش روان شناسان بوده است و عده ای از آن ها نیز اعتقاد دارند که رفتارهای ناسازگار نوجوانان ناشی از فقدان جو عاطفی لازم در محیط خانواده است . خشم و خصومت والدین نسبت به فرزندان ، طرد کردن یا نادیده گرفتن فرزندان سبب می شود که آن ها دچار مشکلات تحصیلی ، عدم سازش با گروه همسالان یا بروز رفتارهای ضداجتماعی شوند . همین نویسنده از قول کلن ، بوچر و کارسن اظهار می دارد که بعضی از والدین آن قدر گرفتار هستند که فرصت شنیدن حرف های فرزندان خود در رابطه با تضادها « فشارها و ناراحتی های روانی » را ندارند و فاصله عاطفی و روانی والدین و فرزندان با گذشت زمان به قدری زیاد می شود که هنگام دشواری ها و بحران های زندگی ، والدین قادر نیستند به فرزند خود کمک نمایند یا این که او را درک کنند و کودک نیز خود را به والدینش نزدیک نمی داند تا مسائل خویش را با آن ها در میان بگذارد . حتی می توان گفت والدین وقت کافی دارند ولی آگاهی ندارند و نمی دانند که هر چه با فرزند خود صمیمی تر و نزدیک تر باشند فرزندان شان کمتر تحت تاثیر معیارهای غلط افراد مختلف اجتماع قرار می گیرند . آن چه مسلم است در خانواده یک حالت قانون مداری باید حکم فرما باشد به نحوی که همه افراد ملزم به رعایت حقوق یکدیگر باشند و از یک الگوی دمکراسی پیروی کنند بدون این که هیچ گونه صدمه ای به حق افراد دیگر خانواده وارد شود . ترکیب اعضای خانواده اغلب شامل پدر ، مادر و فرزندان با سنین مختلف است . فرزندان را باید در ردیف های کودکی و نوجوانی و جوانی به حساب آورد . مسلماً زندگی این چند نفر به دور هم ، همیشه با صلح و صفا نیست و ممکن است بین افراد مذکور در مناسبات زندگی تعارضاتی روی دهد ، لذا کمتر خانه ای را می توان یافت که نوجوانان آن بدون هیچ گونه اختلاف ، ناراحتی و درگیری با والدی یا افراد دیگر خانواده باشند ( اکبری ، 1385 ) .
تعاملی که بین والدین با فرزندان خصوصاً از دوره ی کودکی و سپس نوجوانی و جوانی به وجود می آید ، مورد توجه روانشناسان قرار گرفته است . جنبه های مختلف این تعامل را یکی شامل والدین متوقع و کنترل کننده و دیگر متوقع و بدون کنترل می دانند که در یک بعد خانواده های کودک محور با والدین پذیرا و مسؤول و در بعد دیگر خانواده های والدمحور با والدین طردکننده و غیرمسؤول قرار می گیرند . تعاملی که از این دو بعد به وجود می آید ، شامل چهار الگوی تعامل والد – کودک را شامل می شود که الگوی آن در جدول شماره 2-1 تنظیم شده است .
[1]-Belsky
[2]-Holden
[3]-Miller
[4]-Rothboum
[5]-Weisz
[6]-Wade
[7]-Kendler
[8]-Meleod
[9]-Sigman
[10]-Wong
[11]-Chu
[12]-Meloyd
[13]-Zayas
[14]-Responsiveness
[15]-Demandingness
[16]-Autoritarian
[17]-Autoritative
[18]-Permissive
[19]-Psychological Control
[20]-Marber
[21]-Grams
[22]-Shuck Smith
[23]-Ronka
[24]-Poikkeus
[25]-Fletcher
[26]-Aunola
[27]-Kinnunen
[28]-Chao
[29]-Kellis
[30]-Edwards
[31]-Okagaki
[32]-Martin