جنببه شخصي بودن مجازاتها مي رساند کخ نه تنها فقط کسي که مرتکب جرم شده بايد محکوم گردد، بلکه مجازات درباره شخص محکوم بايد به اجرائ گذاشته شود.
اين امر مسلم و در ميان حقوقدانان پذيرفته شده است که هر گاه در زمان حيات متهم حکم به جزاي نقدي صادر نشده باشد، ديگر نمي توان عليه ورثه متوفي حم به جزاي نقدي صادر نمود. زيرا تعقيب کيفري در اين خصوص اعم از اينکه عمل مستلزم مجازاتهاي ديگر، چون اعدام، حبس و شلاق باشد يا جزاي نقدي، يا فوت متهم متوقف مي گردد و «طرح دعوي براي جريمه (جزاي نقدي) بعد از فوت متهم هرگاه عليه متوفي باشد عملي است عبث و اگر عليه ورثه باشد اقدامي است بر خلاف حق و عدالت».[1]
اما اختلاف نظر آنگاه ظاهر مي شود که محکوم عليه به پرداخت جزاي نقدي محکوم شده و قبل از پرداخت آن فوت نمايد.
عده اي در توجيه وصول جزاي نقدي در اين خصوص از ورثه، يا اعتقاد به مجازات بودن جزاي نقدي و اصل شخصي بودن مجازاتها معتقدند: جزاي نقدي تحميلي بر دارائي شخص مي باشد و فرقي ميان اين نيست که آنرا از محکوم عليه وصول نمايند، يا بعد از فوت او از ترک وي؛ چه نتيجتاً در مقدار سهم الارث رسيده به وراث تأثيري ندارد و در هر حال سهم الارث کمتري نصيب آنها مي گردد.[2] زيرا اعتقاد بر اينست که «محکوميت ايجاد يک نوع تعهد بپرداخت وجوهي مي نمايد که به امئال محکومين تعلق مي پذيرد و اين تعهد به اموال به وراث منتقل مي شود».[3] همچنين با تأکيد بر دين ورثه [4] گفته شده است: « غرامت (جزاي نقدي) در صورت فوت مجرم پس از محکوميت دين ورثه اوست که بايد دولت بپردازد».[5] در آثار اين محکوميت نيز گفته مي شود: «. . . آثار محکوميت به جزاي نقدي و جريمه خسارت و رد مال وپرداخت مخارج دادرسي که موجد تکليف و تعهد براي محکوم عليه است، از روزي بوجود مي آيد که چنين حکمي صادر و قطعي شده باشد. از همان روز، حق مکتسبي بوجود مي آيد که بطرفيت شخص محکوم عليه و به طرفيت ورثه قابل اجراست؛ در صورتي که فوت بعد از صدور حکم محکوميت واقع شده باشد».[6]
عده اي ديگر در اين زمينه قائل به تفصيل شده اند، دکتر پرويز صانعي مي نويسند: «اولا شکي نيست که ساير افراد، منجمله ورثه متوفي، نبايد مسئول پرداخت جريمه اي باشند که بعهده محکوم متوفي قرار داشته است. از طرف ديگر پرداخت جريمه بصورت ديني براي محکوم در مي آيد. پس اگر در حين فوت اين دين ثابت شده باشد، بايد مانند سايد ديون مالي با آن رفتار کرد، بدين معني که اگر ورثه اموال و ديون متوفي را بپذيرند بايد متعهد پرداخت جريمه نقدي (جزاي نقدي) او هم باشند؛ زيرا در اين زمينه جريمه (جزاي نقدي) از مال خود محکوم متوفي پرداخت ميشود و قاعده شخصي بودن مجازاتها خللي پيدا نمي کند، ولي در صورتيمه ورثه حاضر به قبولي دارائي و ديون متوفي نباشند وظيفه اي در پرداخت جريمه مالي محکوم نخواهند داشت، زيرا اين امر مغاير شخصي بودن مجازاتها است».[7] در پاسخ به عقادبد مذکور گفته شده است: «جريمه هاي نقدي ديون محکومين نمي باشد زيرا اولاً دين بذمه تعلق ميگيرد و موجبات خاصي از قبيل عقود- تعهدات- ضمان عقدي- ضمان قهري و غيره دارد و هيچ يک از موجبات اشتغال ذمه در مورد جرائم نقدي صادق نيست و ثانياً در مورد ديون احکام دادگاهها کاشف از اشتغال است نه موجب اشتغال و حال آنکه در مورد جرائم نقدي محاکم محکوم عليه را ملزم و مکلف بپرداخت جريمه مي کند و جنبه اخباري و کشفي ندارد بلکه انشائي و الزامي است و ثالثاً محکوم نمودن خلاف کاران و مجرمين بپرداخت نقدي و مالي به منظور تنبيه و مجازات آنها است. نه به منظور الزام آنها بپرداخت طلب جامعه و دولت و رابعاً اجراي احکام جزائي و وصول جرايم نقدي از اعمال از اعمال حاکميت دولت است حال اينکه وصول ديون و مطالبات متعلق بذمه اشحاص از اعمال تصدي آنست و خامساً جرايم نقدي با فوت محکوم ساقط ميگردد و حال اينکه ديون متعلق بذمه را بايد ورثه از ترکه بپردازند.
بنا به مراتب، واضح است که جريمه نقدي دين محکوم عليه نمي باشد بلکه نام برده مکلف بپرداخت آن است که تنبيه شود و بعداً مرتکب جرم نگردد و بقول مردم عادي يا جريمه نقدي (جزاي نقدي) مجرم نقره داغ ميشود».[8]
علاوه بر آن « جزاي نقدي يک نوع مجازات است و مجازات جنبه شخصي دارد و فقط بايد آثار آن متوجه شخصي مجرم شود و مقصود از جزاي نقدي آنست که بواسطه فشار پولي که بر مجرم وارد ميآورند در واقع او را تضييق کرده و يا ينوسيله مجازات دهنده، و اگر جزاي نقدي را پس از فوت مجرم بخواهند از ترکه او استيفاء کنند ديگر فشاري بر مجرم وارد نخواهد آمد بلکه ورثه او را مضيقه خواهند افتاد».[9]
در رد نظريه اي که به موجب آن اگر ورثه اموال و ديون متوفي را بپذيرند بايد متعهد به پرداخت جزاي نقدي هم باشند و اين عمل به قاعده شخصي بودن مجازاتها خللي وارد نمي کند؛ بيان مي شود که مفهوم اصل شخصي بودن جزاي نقدي ايجاب مي کند که حکم محکوميت قابل تسري و انتقال به اشخاص ديگري نباشد. بنابراين از آنجايي که با فوت محکوم عليه براي وراث مالکيت قهري حاصل مي شود و قبول يا عدم قبول ترکه موخر بر اين انتقال است، وصول ان از ورثه استيفاء از مال ديگري (ورثه) محسوب مي گردد و به اعتقاد ما نقض آشکار اصل شخصي بودن مجازاتهاست.
سابقه تاريخي نيز تا حدي بي اعتباري انتقال جزاي نقدي به ورثه محکوم عليه را به ما نشان مي دهد. در دوران قديم حقوق فرانسه، سلاطين و اربابان مخارجي را براي تعقيب کيفري مجرمين متحمل مي شدند، بر اين اساس دريافت جزاي نقدي وسيله جبران اين مخارج بود. لذا چنانچه محکوم عليه فوت مي نمود، آنرا از وراث دريافت مي نمودند.[10]
«هم اکنون استدلال بعضي از حقوقدانان مبني براينکه جريمه (جزاي نقدي) بر ترکه متوفي و نه بر شخص محکوم عليه متوفي تعلق مي گيرد را بايد با عنايت به اين سابقه تاريخي و در جهت توجيه اقدامات قدرت حاکم در استيفاي حقوق خود مد نظر قرار داد».[11]
به نظر اصل عدم انتقال مجازات به ورثه به لحاظ بداهتي که دارد در قوانين ما ذکر نشده است و رويه قضائي ما آنرا پذيرفته است. در رءي شماره 22- 28/12/1330 شعبه ششم ديوان کشور آمده است:« جريمه صدمي مجازات است که مخصوص خود مرتکب قاچاق مي باشد و نمي توان ورثه مرتکب را مسئول پرداخت آن قرار داد».[12]
بدين ترتيب نمي توان در عدم قابليت انتقال جزاي نقدي به ورثه شک کرد زيرا:
1- هدف از مجازات جزاي نقدي اصلاح مجرم از طريق محروم کردن وي از اموال خود و تحت فشار قرار دادن مرتکب است و در نتيجه تسري و انتقال اين مجازات به ورثه مباينت با اهداف مجازاتها دارد. بدين جهت مي بايست صرفاً از مرتکب جرم وصول شود.
2- قابليت انتقال جزاي نقدي به ورثه در واقع انتقال مسووليت جزائي است و چنين انتقالي بي شک منافي اصل شخصي بودن مسووليت کيفري است.
3- جزاي نقدي يک مجازات است و طلب دولت به حساب نمي آيد و به هيچ وجه منظور از برقراري آن نمي تواند تحصيل مال باشد. نتيجه آنکه انتقال به ورثه نمي تواند توجيهي داشته باشد.
[1] - رنه گارو، همان کتاب، ص 455
[2] - ح. سميعي، همان کتاب، ص 152
[3] - رنه گارو، همان کتاب، ص 456
[4] - ؟
[5] - آشوب، مجازات اعمال و خصائص آن، مجموعه حقوقي، سال 1317، شماره 23، ص 21
[6] - رنه گارو، همان کتاب، ص 586
[7] - پرويز صانعي، همان کتاب، ص 312 و 313
[8] - ابراهيم مهدوي، توقيف محکومين متضامنين براي عدم پرداخت جريمه، مجله کانون وکلا آذر- دي 1342 سال پانزدهم، شماره 87، ص 10 و 11
[9] - ح. سميعي، همان کتاب، ص 152
[10] - ورنه گارو، همان کتاب، ص 456
[11] - محمد آشوري، آئين دادرسي کيفري، انتشارات سمت، جلد اول، چاپ دوم 1376، ص 178
[12] - به نقل از بهروز تقي خاني، همان کتاب، ص 44