اثبات اين نکته ديگر غير ممکن نيست که خشونت در شکل نهادي( خشونت در خانواده)، فردي( خش.نت خياباني) و گروهي يا شکل وسيع اجتماعي(تجربه ی نازيسم) جزء لاينفک مناسبات جهان مدرن شده يا حداقل اينکه اين پتانسيل را در خود داراست که در آينده نيز به منصه ی ظهور برسد، در حالي که تمام نهادها و جنبش هاي اجتماعي با وجود خشونت در تمام عرصه هاي اجتماعي مخالفند و وجود هر نوع از انواع آن را امري ناصواب مي دانند. گسترش شهر نشيني، تبادل فرهنگ ها و تغييرات سريعي که اجازه جابجايي عناصر جديد و عناصر قديمي را به صورت مطلوب نمي دهد هدف ها و وسائل دسترسي به اهداف را در شرايط متنوعي قرارداده که در بسياري از موارد افراد براي دسترسي به اهداف مورد نظر دست به خشونت مي زنند اما در ميان همه انواع خشونت، خشونت هاي خانوادگي يا خانگي از مهم ترين مسائلي است که جامعه شناسي امروز با آن درگير مي باشد.
الف) پيشينه ی خشونت و بد رفتاري در خانواده
اين که پدر ومادر امروزين، خود ايام کودکي را در چه خانواده اي از نظر رفتار ميان والدين با کودکان گذرانده باشند امر مهمي است. هر چند نمي توان گفت که تمام کودکاني که در دوران بچگي در خانواده اي با خشونت ( ديدن يا تحمل خشونت) بزرگ شده اند امروز خود هم به به آن روي مي آورند اما اکثر خانواده هايي که درگير خشونت هستند نشانه هايي از خشونت گذشته را در خود دارند.
شايد بتوان عکس العمل هاي حاصل را از دو بعد فرهنگي و رواني تحليل نمود. در بعد رواني فشارهاي دوران کودکي به صورت انتقام گرفتن از جامعه و سايرين بروز مي کند و کودک ديروز و مرد امروز تمام تحقيرها و عقده هاي فرو خفته قبلي را امروز بيرون مي ريزد و از ديدگاه فرهنگي با توجه به اين که خانواده نقش تربيت و جامعه پذير کردن کودکان را دارند و عملاً براي وي اين باور را که به کار بردن خشونت عليه فرزندان و همسر يک امر رايج و عادي است توليد مي نمايد و کودکي که در سنين کمتر شاهد و ناظر اعمال خشونت بود امروز برايش امري ملکه ذهن و باور فرهنگي است که سخت دروني و نهادينه شده است.
ب) خشونت در خانواده
خشونت در خانواه عبارت است از وارد آوردن آسيب بدني يا رواني از طرف يک يا چند عضو خانواده عليه يک يا چند عضو ديگر … خشونت در محيط هاي خانوادگي اساساً يک قلمرو مردانه است اما خشونت خانوادگي عبارتست از وارد آوردن آسيب رواني از سوي يک يا چند عضو خانواده عليه يک يا چند عضو ديگر خانواده. ( رضا فاضل، 1382: 73 ). به عبارتي ديگر خشونت خانوادگي را مي توان رفتاري با قصد و نيت آشکار يا پوشيده ولي قابل درک جهت وارد کردن آسيب بدني يا رواني به فرد ديگري تعريف کرد. ( اعرازي، 1380 : 120). آنچه در اين تعاريف بايد به آن توجه شود اين مي باشد که خشونت تنها متوجه زنان نيست بلکه مردان نيز در بيشتر موارد مورد اشکال مختلف خشونت(جسمي، روحي و جنسي) قرار مي گيرند.
براي دسته بندي خشونت هاي خانوادگي انواع مختلفي را مي توان معرفي کرد. در تعريفي خشونت در خانواده به دو نوع خشونت بدني و رواني تقسيم شده است:
الف) خشونت بدني شامل رفتارهايي مانند سيلي زدن، مشت زدن، گاز گرفتن، پرتاب کردن اشياء، شلاق زدن و…
ب) خشونت رواني از جمله عبارتند از: بي توجهي، دوست نداشتن، دشنام دادن، تحقير کردن، تمسخر کردن در جمع، ممنوعيت ملاقات با دوستان نزديک و … ( گيدنز، 1383: 45-449 ). اين در حالي که افرادي ديگر در تعاريف خود ويژگي هايي مانند همسر آزاري، کودک آزاري و سالمند آزاري را مورد توجه قرار مي دهند. در تعريفي ديگر خشونت به چهار دسته ی مشخص تقسيم شده است که به قرار زير مي باشند.
- آزارکلامي مانند ايراد گرفتن، اسم گذاشتن روي افراد، تهديد کردن و …
- آزاري غير کلامي نمادين مانند له کردن چيزي يا از بين بردن و شکستن اشياء و ابزار و پاره کردن عکس ها و صحبت نکردن و جواب کسي را ندادن. ( فاضل، 1382: 63).
- بي توجهي مانند کوتاهي کردن در تأمين مراقبت، بهداشت، غذا و فضاي سالم و تحصيلات و …
- آزار جنسي مانند تجاوز .( موني و ديگران، 97).
در هر صورت خشونت از هر نوع، گروه يا شکلي که باشد در دنياي امروز به بحران قابل توجه و تأمل تبديل شده است. آمارها بيانگر وضعيت نگران کننده وحشتناکي هستند که به ويژه خشونت هاي خانوادگي را در حد بالا و قابل توجهي نشان مي دهند. بر اساس آمار در آمريکا سالانه 300 تن از والدين توسط فرزندان خود به قتل مي رسند(هايد، 1992)، ساليانه حدود 3 درصد از بچه ها با اسلحه به برادر يا خواهر خود حمله مي کنند(جلز و اشتراوس، 1988). چهار تا ده درصد سالخوردگان خانواده مورد آزار قرار مي گيرند (فاضل، 1382 و جانسون، 1991)، (فاضل، 1382). فقط در سال 1993 حداقل روزي 3 کودک از بي توجهي و آزار خانواده خود مرده اند. خشونت عامل 22 درصد از طلاق ها در طبقه متوسط جامعه بوده اند و مخارج درمان زخم هاي از خشونت خانوادگي بين 3 تا 5 ميليارد دلار بوده است و همه ساله بيش از يک ميليون کودک شاهد طلاق والدين خود هستند. (موني و ديگران، 1997). مطالب و آمارهايي که در بالا مطرح گرديد بيانگر اهميت و توجه ويژه به موضوع مذکور مي باشد و باعث تذکر اين نکته مي شود که با وجود اين همه پيشرفت در حوزه هاي مختلف فرهنگ مادي و ذهني نمي توان ادعا کرد که با گذشت زمان انسانها در مسيري حرکت خواهند که خشونت کمتري را در رفتارهاي خود نشان خواهند داد. با اين وجود آنچه در ادامه مي آيد مطالبي که به صورت ويژه به همسرآزاري و کودک آزاري مي پردازد.
ج) همسر آزاري
زماني که واژه ی همسر آزاري استفاده مي شود بلادرنگ نخستين چيزي که به ذهن خطور مي کند خشونت عليه زنان و اذيت آنان توسط شوهران مي باشد. هر چند عبارت همسر آزاري مي تواند معناي عکس هم داشته باشد اما همان قدر که آزار زنان توسط همسرانشان رايج و فراوان است، آزار شوهران توسط زنان نادر هست لذا عملاً عبارت همسر آزاري به معناي خشونت عليه زنان مي باشد.
همسر آزاري عمدتاً رويدادي مردانه است که بصورت زن آزاري بروز مي کند. گر چه شواهدي وجود دارد که شوهر آزاري نيز در ميان زنان رو به فزوني است. وزارت دادگستري آمريکا اعلام کرد زنان ده برابر بيشتر از مردان قرباني خشونت هاي خانوادگي بوده اند( 1994). درسال 1992 هفتاد درصد مقتولاني که توسط نزديکان خود به قتل رسيده اند زنان بوده اند. (موني و ديگران، 1997). در ايران دلايل خشونت عليه همسران و به ويژه قتل همسر دلايل مختلفي دارد که ازدواج در سنين پايين، ازدواج هاي اجباري، ازدواج هاي بدون آگاهي و قومي، خيانت همسران، اعتياد ، فقر و … از جمله آنها مي باشند. هر چند اين دلايل در ايران بيشتر تلاش مي شود به عنوان عواملي فردي در نظر گرفته شود با وجود اين همسر آزاري جداي از دلايل فردي، داراي دلايل ساختاري و اجتماعي کلان هم هستند که در بحث کلي علل خشونت مورد بررسي قرار خواهند گرفت. به عنوان نمونه فمنيستها رفتار خشن مردان عليه زنان را ناشي از فرهنگ و روحيه مرد سالاري و پدر سالاري در جامعه بر مي شمارند که طي آن مرد فرمانروا و رئيس خانواده است و حکم او مطلق است و از سوي ديگر زنان و کودکان جزئي از اموال و دارائي مردان محسوب مي شوند که مرد ضامن حفظ و صيانت از حدود حريم خانواده است لذا جهت حفظ آبرو شرف و عزت هر کاري را که لازم است انجام خواهند داد.
نکته اي که در اينجا بايد در به آن توجه داشت نقش يادگيري در ارتکاب و تکرار خشونت مي باشد مثلاً بر اساس نظريه يادگيري هر گاه جامعه اي در مقابل خشونت يا هر آسيب ديگري عکس العمل به خرج ندهد و عملاً موردي مانند آسيب خشونت عليه زنان در جامعه جاري باشد افراد خانواده به مرور با ديدن اين مسأله و خو گرفتن با آن مساله خشونت عليه زنان را امري عادي و جاري مي شمارند به گونه اي که حتي بسياري از زنان که در خانواده هاي خود شاهد آزار مردان عليه مادران خود بوده اند در بزرگسالي خود بدون کمترين اعتراض اين رنج ها را پذيرفته و حتي به فرزندان خود نيز آموخته اند که زن خوب فرمانبردار است و شوهر مرد است و مرد غرور دارد که اين خود زمينه را براي ارتکاب خشونت نيز فراهم مي کند. زنان در ايران در خانه هايي با درهاي بسته مورد خشونت و بي مهري شوهران خود قرار مي گيرند. آنها کتک مي خورند و ضجه مي زنند و ناله مي کنند در حالي که صداي آنها را نمي شنود. خانمي مي گويد« شوهرم هر شب که به خانه مي آيد در و پنجره را مي بندد و با کمربند به جانم مي افتد و خانمي ديگر با مراجعه به اينجانب مي گويد از همسرم تعهد بگيريد که در هفته بيش از سه بار مرا کتک نزند» (ستوده، 1386، 98). بررسي ها نشان داده است که خشونت تنها به عوامل فردي و اجتماعي بستگي ندارد و اين که تنها عوامل فرهنگي و اقتصادي هم را دليل خشونت عليه زنان بدانيم اشتباه است بلکه خشونت در خانواده هاي سطوح مياني و بالاي جامعه هم ديده مي شود.
جنبه ی ديگري که در اين باره بايد به آن توجه شود کودک آزاري مي باشد.
د) کودک آزاري
کودک آزاري به صدمه جسماني يا ذهني، آزار جنسي، بي توجهي يا بد رفتاري به فرزندان زير 18 سال توسط فردي که مسئول سرپرستي و رفاه آنان است گفته مي شود. البته کودک آزاري نيز مانند بسياري از آسيب ها و پديده هاي اجتماعي ديگر در تمام طبقات اجتماعي به يک شکل و اندازه نمي باشند. از نظر مايکل تامپسون خشونت عليه کودکان با بي توجهي نسبت به انان به عنوان هر نوع تعامل يا عدم تعامل که بين يک «ديگري مهم» و کودک است که خارج از هنجارهاي فرهنگي و اجتماعي خانواده هاست و نتيجه آن، آسيب رساندن به رشد عاطفي و فيزيکي کودک است. در اين تعريف، خشونت عاطفي شامل درک کودک از وقايع است.
تحقيقات جامعه شناختي نشان داده است که بچه هاي کوچک زير 5 سال به دليل وابستگي و ناتواني، بيشتر از نوجوانان در معرض خطر جسماني قرار دارند(صديق سروستاني، 1383: 109).
نکته قابل توجه اين مطلب است که اصولاً بر سر تعريف خشونت عليه کودکان تفاوت هاي قابل ملاحظه اي وجود دارد. گروهي تنبيه بدني کودک در جهت تربيت يا مسائل خانوادگي را جزء خشونت نمي دانند و گروهي ديگر هر نوع آزار را خشونت تلقي مي کنند. از آنجا که در تمام اقشار، طبقات، جوامع و فرهنگ ها به هر حال انواعي از روش هاي تربيتي وابسته به نظام تنبيه و تشويق حال به صورت جسمي، کلامي، نمادين و … هستند. خشونت عليه کودکان را در همه جوامع و فرهنگ ها مي توان ملاحظه نمود.
نوع، شکل، درجه و شدت خشونت در خانواده هايي از طبقات و پايگاه هاي مختلف، متفاوت است. هم افرادي از طبقه و پايگاه بالاي اجتماعي مانند يک استاد دانشگاه براي تربيت کودک خود وي را تنبيه مي کنند و هم فردي از پايگاه و طبقه پايين مانند يک کارگر ساختماني روز مزد، اما اولي در نظام تنبيه خويش ممکن است از محروميت از برخي حقوق در حالي که دومي در همان نخستين گام از تنبيه بدني و شلاق … استفاده کند. همچنين در طبقات بالا و متوسط که خانواده ها درگير کارهاي تخصصي هستند کمبود وقت ناشي از عدم حضور والدين خود مي تواند منجر به خلاء عاطفي گردد. در طبقات متوسط و بالا عمدتاً خشونت رواني و خلأ عاطفي است، دليل آن کمبود وقت والدين و نبودن با فرزندان به دليل فعاليت هاي شغلي است(فاضل، 1383: 74). جداي از اين موارد شرايط جسماني، روحي و اجتماعي خانواه ها نيز در تعيين ميزان و نوع خشونت ها عليه کودکان دخيل هستند.
احتمال بروز خشونت در برخي از خانواده ها بيشتر است. مانند خانواده هاي با درآمد پايين، والدين بسيار جوان ( ازدواج زودرس)، مادراني که از همسران خود جدا شده اند و داراي فرزند خوانده هستند و والديني که داراي فرزند ناخواسته هستند. ( 189-200، ,1994 Godenzi). تحقيقات نشان داده است که زنان شاغل کمتر از زنان خانه دار فرزندان خود را تنبيه مي کنند زيرا زنان شاغل به علت دور بودن نسبي از فرزندانشان از جنبه هاي يکنواخت زندگي کودکان و توقعات بيشمار آنان آزادند و چون زمان کوتاهتري را با کودک به سر مي برند ملايمت بيشتري به او نشان مي دهند.
در پايان ذکر اين نکته خالي از فايده نيست که جداي از اين موارد وقايع و پديده هاي اجتماعي چون فقر و بيکاري، انزوا، حاشيه نشيني، بي سوادي، فقدان مهارت سرپرستي کودکان، مشکلات خانوادگي، طلاق همه و همه از عوامل اجتماعي هستند که موجب بروز خشونت عليه کودکان مي شوند.
ه) عوامل فرهنگي و اجتماعي مرتبط با خشونت:
در پديده هاي اجتماعي که رخ مي دهد ما به دنبال موضع گيري خوب يا بد بودن آنها نيستيم. اصولا هيچ نوع نتيجه گيري ارزشي مد نظر نيست بلکه همواره مي خواهيم بدانيم که علت هاي پديد آمدن آن پديده چيست؟ و نتايج حاصل از وقوع آن چه خواهد بود؟ چه راهکارهايي براي جلوگيري يا کند کردن حرکت پديده يا توليد و شدت بخشيدن به مسير حرکتي آن مي توانيم ارائه و اجرا نماييم.
بنابراين در مورد خشونت هم ( خشونت خانوادگي ) اين پرسش ها مطرح هستند چرا در سطح خانواده ها خشونت داريم؟ البته دانشمندان مختلف دسته بنديها و عوامل مختلفي را مطرح کرده اند که از اين ميان عوامل فرهنگي و اجتماعي از اهميت زياديبرخوردار مي باشند لذا در ادامه به شرح مختصري از آنها مي پردازيم.
1) عوامل فرهنگي
همان گونه که قبلاً ذکر شد برخي از عوامل و مسائل در جوامع انساني چنان نهادينه و دروني مي شوند که به جزئي از فرهنگ آن جامعه تبديل مي شوند. در چنين شرايطي هر عمل يا فکر يا حرکتي که متعلق به آن مساله باشد به راحتي براي مردم قابل پذيرش و هضم است. رسانه هاي تصويري و نوشتاري، عرف ها و سنن از اين مقوله مي باشند مردم به راحتي هر چه که در اين ابعاد بگنجد را مي پذيرند. بنابراين عوامل فرهنگي دخيل در بروز و گسترش خشونت را مي توان به شرح ذيل تقسيم نمود.
(a رسانه هاي گروهي
رسانه هاي گروهي به ابزاري گفته مي شود که در يک جامعه از آن براي ابلاغ پيام ها و بيان افکار و انتقال مفاهيم به ديگران استفاده مي شود. (ستوده، 1386 : 108).
جهان امروز اسير چنگال آهنين رسانه هاست. رسانه ها چه از نوع صوتي، تصويري يا نوشتاري آن بر همه شئون زندگي جامعه ی بشر چنگ انداخته اند و امپراطوري قدرتمندي را پديد آورده اند که زندگي بشر تابع مطلق آن شده است. پير بورديو تلويزيون رسانه ها را به تعبيري فکر سريع (fast think) مي نامند که بسياري از خواسته ها را بدون اجازه تأمل وتفکر به جامعه القاء مي نمايد.
امروزه صاحبان کمپاني هاي بزرگ رسانه اي براي ايجاد هيجان و انگيزه کاذب در نسل جوان به فيلم ها و داستان هاي خشن، همراه به صحنه هاي اعجاب انگيز و کارهاي محيرالعقولي روي آوردند که در آن قهرمانان داستان ها با تحمل رنج و زحمت فراوان و به تنهايي مي توانند به حق خود برسند. اين فيلم ها و داستان ها پر است از انواع صحنه هاي خشن، قتل و تجاوز که در نهايت روحيه قهرمان پروري را به جامعه منتقل مي نمايد.
در چند سال پيش، پر فروش ترين فيلم آمريکايي جوان رنجوري را نشان مي داد که نه تنها زنان را مي کشت بلکه آنها را پوست ميکند. در تهران چند نوجوان از خانواده هاي متمول، به دنبال پخش سريال «تب سرد» از تلويزيون اقدام به ربودن پسري از يک خانواده ی ثروتمند کردند آنها پس از دستگيري اقرار کردند که تحت تأثير سريال تلويزيوني تب سرد دست به اين کار زدند و از اين طريق خواستند به هيجان برسند (همان منبع: 109).
نکته اي که در اين قسمت لازم به ذکر است اين ميباشد که بسياري از انديشمندان در زمينه هاي مختلف از جمله جامعه شناسي و مطالعات فرهنگي از اهميت فزاينده فرهنگ چه به لحاظ گستره و چه به لحاظ قدرت و نفوذ تأثير گذاري اتفاق نظر دارند. شکلگيري مکتب بيرمنگام به رهبري استوارت هال و همچنين ايجاد مکتب انتقادي توسط هورکهايمر و آدورنو خود حاکي از اهميت و تأثيرگذاري فزاينده فرهنگ توسط رسانه هاي گروهي در زمينه هاي مختلف زندگي اجتماعي مي باشد، لذا رسانه هاي گروهي تبديل به کارگزاراني شده اند که اهميت و تأثيرگذاري فرهنگ را به کرات افزايش داده اند که در سايه ی همين تغيیر و تحولات بوده است که کساني از عنوان دهکده ی جهاني و خشونت نمادين استفاده کرده اند. دهکده ی جهاني اشاره به اين دارد که در سايه رسانه هاي گروهي مرزها و فاصله هاي مکاني جغرافيايي ديگر مانعي در راه ارتباطات جهاني در زمينه هاي مختلف محسوب نمي شوند، همچنين رسانه هاي گروهي براي انتقال معاني و نمادها نيازي به استفاده از کاربرد زور و خشونت ندارند بلکه اين کار را به صورتي نرم و نامحسوس از طريق نمادهايي خاص انجام مي دهند که عمق تأثير گذاري آنها به مراتب شديدتر و پايدارتر مي باشد به اين خاطر بورديو از اين فرايند به عنوان خشونت نمادين نام مي برد.
(b پذيرش تنبيه بدني
83 درصد از 11000 دانشجوي امريکايي گزارش داده اند که در زمان کودکي به نوعي تنبيه بدني را تجربه کرده اند. (ستوده، 1386 : 109 ؛ موني، 1999، 120). يک تحقيق ملي نشان داده که 44 درصد از 807 مادري که داراي فرزندان 6 تا 9 ساله بوده اند يک هفته قبل از تحقيق آنان را تنبيه کردند و به طور ميانگين هفته اي يک يا دو بار آنها را مجازات کرده اند. (ساليوان، 2000 ، 128).
در بسياري از مواقع خانواده ها تنبيه بدني را روشي مناسب براي تربيتي فرزندان خود مي دانند. در چنين شرايطي خانواده ها براي تأثيرگذاشتن بر فرايند يادگيري فرزندانشان در زمينه هاي مختلف متوسل به خشونت مي شوند. اين در حالي است که بسياري از کارشناسان و روان شناسان رشد کودک تنبيه بدني را اصلاً شيوه ی مناسبي براي تربيت نمي دانند.
(c نابرابري جنسيتي
همه گير شدن تصور برتري مردان بر زنان همواره اين باور را که مردان بايد در تمام زمينه ها از زنان برتر باشند، در نزد جامعه تقويت نموده به همين دليل همواره تلاش مي شود تا در امر ازدواج، تحصيلات، اموال، سن و حتي از نظر قد و اندام مرد از زن برتر باشد به همين دليل در بسياري از مناطق کشور ما زن و مرد ( زن و شوهر) نمي توانند در کنار هم راه بروند و زنان همواره بايد چند قدم پشت سر آقا راه بروند. اين تصور به همراه خود ذهنيتهاي ديگري را توليد کرد که از جمله آنها تسلط کامل مرد بر همه ی شئون زندگي است. حتي در حوزه تفکر و انديشه نيز مرد فرمانرواي مطلق خانه است و اجازه ی دخالت به سايرين از جمله همسرش را نمي دهد. آندرسون چنين نتيجه مي گيرد “مرداني که درآمد کمتري از همسرانشان دارند خشونت بيشتري را نسبت به آنان روا مي دارند زيرا مي خواهند نقش مردانگي خود را به رخ بکشند و تصوير قدرتمندي از خود بسازند” ( همان منبع: 110 ).
بنابراين مردان براي حفظ وجه اجتماعي و خانوادگي تصويري (ذهني و عملي) خشن از خود به نمايش مي گذارند و در بسياري از موارد تنبيه بدني زنان را حقي مسلم براي خود در نظر مي گيرند. البته اين ذهنيت برتري طلبانه گاهي اوقات تشديد کننده هم خواهد بود. در برخي موارد که زن ها ويژگي هاي برتري داشته باشند مردان براي جبران نقص به خشونت بيشتر متوسل مي گردد.
(d نگريستن به زنان و کودکان به عنوان جزئي از اموال
در بسياري از فرهنگ ها زنان و کودکان جزئي از اموال و دارايي همسران و پدران بوده و به همراه ساير اموال قابل انتقال مي باشند. حتي اگر چنين فرهنگي به صورت تفکر جنسي و خريد و فروش هم در جامعه اي جاري نباشد، نوع امتيازاتي که براي مرد قائل مي شوند حسي از مالکيت در مرد پديد مي آورد که مرد خود را حافظ و ضامن دفاع از منابع و مايملک خود ميداند.
مردان براي کنترل حريم خانواده از ورود غير و يا خروج اعضا خانواده از حريم خانواده جلوگيري نموده و در جهت حفاظت و صيانت از کيان و شرف و آبروي خانوادگي خود را محق مي دانند تا هر نوع ابزاري براي رسيدن به اهداف مد نظر استفاده نمايند. حتي اگر لازم باشد همسري را که به بي وفايي و خيانت مشکوک است به قتل برساند و اين از افتخارات مردي است که مايه بي آبرويي را از بين برده است. در برخي از کشورها نداشتن مهريه و يا جهيزيه ی کافي براي زن سرشکستگي است و زن را مي توان به خاطر نداشتن جهيزيه به قتل رساند.
در هندوستان در سال 1989 تعداد 25470 زن به دليل نداشتن جهيزيه کافي در اثر خودکشي جان خود را از دست دادند. مسئولان علت اين خودکشي را فقر مادي عنوان کرده اند. همچنان که از مطالب بالا پيداست داشتن روحيه ی مالکيت نسبت به فرزندان و زنان امري است که در آن رنگ و بوي فرهنگي به شدت آشکار مي باشد در حقيقت اين متن و بطن فرهنگي جامعه است که باعث مي شود حسي قدرتمند از پدرسالاري در مردان بوجود آيد و به قول رابرت کانل مردانگي هژمونيک باعث شده که مردان در سايه خصيصه ی مردانگي از امتيازات فراواني در جامعه برخوردار شوند.
2) عوامل اجتماعي
عوامل اجتماعي را در بهترين شکل آن هم نمي توان از خانواده جدا کرد چرا که بسياري از نيازها، خواسته هاي نهادهاي مختلف و از جمله خانواده از دل جامعه بيرون مي آيد. خانواده مراودات اجتماعي دارد، اقتصادش را در ارتباط با جامعه تأمين ميکند، در آيين ها، رسوم و سنت ها تابع جامعه است، داد وستد فکري و مالي با جامعه دارد، در آموزش و شغل با جامعه در ارتباط است و از همه مهمتر افراد خانواده در کنش متقابل با ساير افراد جامعه قرار دارند که آنها را متأثر از يکديگر مي نمايد. با اين وجود عوامل اجتماعي موثر بر بروز خشونت در خانواده را به شرح ذيل مي توان بر شمرد.
(a انزواي اجتماعي
هر چند تعريف انزواي اجتماعي کار ساده اي نيست و کمتر خانواده اي را مي توان يافت که به صورت کامل از جامعه منزوي شده باشد. اما دو شکل از انزوا که شکل عمومي تر و رايج تري دارند را مي توان اينگونه بيان کرد. نخست خانواده هايي که در اثر مهاجرت و جدا شدن از خانواده گسترده هم به شکل زندگي هسته اي و جديد خو نکرده اند و هم آن که هنوز در محيط زندگي نو به خوبي جا نيافتاده اند به عبارتي ديگر ساختارهاي ذهني و شناختي آنها به وضعيت زندگي جديد عادت نکرده است. دوم انزوايي که ممکن است در اثر برخي تمايزات فرهنگي و اجتماعي مانند باورهاي ديني، سياسي، مليتي و … اتفاق افتد، مانند خانواده هايي که به کشورهاي ديگر مهاجرت مي نمايند. در هر صورت فشارهاي رواني حاصل از اين انزواها مي تواند به بروز خشونت منجر شود.
(b عدم دسترسي به خدمات اجتماعي و بهداشتي
خانواده ها به دلايل مختلفي نمي توانند برخي يا تمام نيازهاي اجتماعي اعضاي خويش را فراهم سازند. فقر، بي توجهي، عدم آگاهي و… همه و همه از اين دسته عوامل هستند. گاهي اوقات برخي خانواده ها تنها به دليل عدم آگاهي، شناخت دقيق و درستي از تعريف نيازهاي بهداشتي و اجتماعي اعضاي خود ندارند.
بسياري از خانواده ها به دلايلي از جمله بي سوادي، فقر فرهنگي و غيره، تأمين بازي هاي فکري يا تفريح را براي کودکان لازم نمي دانند. در بسياري از مناطق جهان کودکان به ويژه دختران از حق تحصيل محرومند و زنان از خدمات بهداشتي ويژه اي که براي مادران باردار و … لازم است بي بهره مي باشند. که اين عامل هر چند به شکلي خفيف مي تواند در شکل گيري و ايجاد خشونت مؤثر باشد.