برای مدیریت سود الگوهای مختلفی وجود دارد. اولین الگوی مطرح شده در این ارتباط الگوی کسب آرامش می باشد. این الگو که مخرب ترین نوع مدیریت سود است. زمانی کاربرد دارد که بر اثر فشار سهامداران به مدیریت، احتمال برکناری وی وجود داشته باشد. در این حالت مدیریت سعی می کند که به طرق مختلف همانند فروش دارایی های مستهلک شده، کاهش ذخیره مطالبات مشکوک الوصول و … سود سال جاری را بالا برده و عملکرد شرکت را مطلوب جلوه دهد. مخرب بودن این الگو زمانی است که عملکرد شرکت، قیمت بازارسهام را توجیه نکند. در چنین شرایطی تصنعی بودن سود ارائه شده توسط شرکت آشکار می شود که این امر نه تنها ارزش سهام شرکت را کاهش می دهد بلکه بر اعتبار شرکت نیز لطمه وارد می کند (احمدپور و یحیی زاده فر، 1383). الگوی دیگر، حداکثر سازی سود می باشد که در مورد طرح های پاداش مدیریت کاربرد داشته و مدیریت تلاش می کند در راستای دست یابی به پاداش بیشتر سود را افزایش دهد.در نقطه مقابل این الگو، الگوی حداقل سازی سود قرار دارد. این الگو در مورد مدیران محافظه کار در شرکت هایی مصداق دارد که دارای یک رویه بلندمدت سوددهی باشند.اما رایج ترین الگو در مدیریت سود، الگوی هموارسازی سود می باشد. این الگو سعی در کاهش نوسان های موقتی سود گزارش شده به دلیل مغایرت با سود اقتصادی دارد(احمدپور و کریمی، 1385).
در ارتباط با مدیریت سود تئوری های مختلفی ارائه شده است. یکی از این تئوری ها که در مقام تبیین مدیریت سود برآمده است، تئوری اثباتی می باشد. این تئوری توسط واتز و زیمبرمن (1986)بسط داده شده وبه دلیل تاکید بر جنبه های هنجاری و توصیفی، مطرح شده است. مسئله مهمی که در این تئوری در بیان فرضیه های مدیریت سود وجود دارد، این است که قیمت سهام به جریانات وجه نقد وابسته است نه سود حسابداری. بر این اساس با وجود فرضیه بازار کارا دو شرکت که جریانات نقدی همانند دارند، ارزش یکسان دارند. هرچند رویه های حسابداری متفاوتی داشته باشند. باتوجه به مطالب بیان شده مسئله ی اصلی تئوری اثباتی تعیین شیوه ای است که رویه های حسابداری بر جریانات نقدی شرکت و به تبع آن منافع مدیریت مؤثر واقع شده و موجب تغییر در قیمت بازار سهام و ارزش شرکت می شوند.
تئوری دیگر، تئوری نمایندگی می باشد که مبانی آن توسط جنسن و مکلینگ[1] (1976) مطرح شده است. تأکید این تئوری بر قراردادهای آزادی است که بین گروه های مختلف سازمانی به عنوان راه حلی کارآمد برای از بین بردن تضاد منافع به عمل آید. سیر تکاملی این تئوری به این دیدگاه منجر شده است که سازمان حلقه قراردادهاست که از طریق حکم های تفویض اختیار با وظایف مشخص شده از طرف مقامات بالاتر صورت می گیرد. مدیر به عنوان منافع سهامداران به دنبال حداکثرکردن منافع خویش است، لیکن منافع خود را در گرو منافع سهامداران که در قرارداد مشخص شده است می داند. براین اساس عملکرد شرکت و اطلاعات مالی ارائه شده به شرکت، حاصل تعادل در منافع این دو گروه است و مدیریت سود اعمال شده توسط مدیریت (هموارسازی سود) نه تنها تأمین کننده منافع مدیریت است بلکه منافع سهامداران را هم تأمین می کند(احمدپور و کریمی، 1385). از دیگر تئوری های مطرح شده در ارتباط با مدیریت سود تئوری هموارسازی سود می باشد که اولین بار توسط گوردن (1964)ارائهشده است. بر اساس این تئوری: 1)شاخص مدیریت برای انتخاب از بین اصول حسابداری، بالابردن منافع خویش است. 2) با افزایش امنیت شغلی منافع مدیریت، نرخ رشد درآمد و نرخ رشد شرکت افزایش می یابد. 3) دستیابی به اهداف قیدشده در بند دوم به رضایت سهامداران بستگی دارد. یعنی هر اندازه سهامداران خشنودتر باشند، امنیت شغلی مدیریت، حقوق و مزایای وی و …. بیشتر خواهد شد. 4) متوسط نرخ رشد سود شرکت و ثبات درآن رضایت سهامداران را افزایش می دهد.
[1]Jensen and Meckling