مرگ واقعه اي است که تمام انسان ها در تمام نقاط جهان از هر مکتب ، مذهب و انديشه اي که باشند آن را قبول دارند. ماترياليست هاي مادي گرا تمام عالم را در ماده تصور مي کنند، مذهبيون معناگرا که اين جهان را صورت ظاهر حيات و مرگ را آغاز حيات اصلي مي دانند و رهيافت هايي که به تسلسل و بازگشت و … معتقدند، همه و همه مرگ را واقعيتي گريز ناپذير مي دانند. نکته قابل توجه در اين است که مرگ براي تمام آدم ها از هر حوزه، انديشه و مکتب و تفکري که باشند توام با نارحتي و رنجش خاطر خواهد بود هيچ کس از اين که مرگ وي يا عزيزي يا نزديکي فرا رسد خوشحال نخواهد شد حتي اگر به جهان ماوراء و بهشت و آسايش پس از مرگ اعتقاد عميق هم داشته باشد.
اما اين درجه حزن و ناراحتي در شرايط مختلف متفاوت مي باشد، گاهي شرايطي خاص مرگ را اوج افتخار و عظمت و سربلندي و زماني هم حضيض ذلت و گاهي هم خنثي و بي اثر تعريف مي کند. رزمنده اي که در راه دفاع از ميهن کشته مي شود مرگي با افتخار دارد و معتادي که در کنار خيابان در اثر سوء مصرف مواد مخدر مي ميرد مرگي توأم با ذلت و پيرمردي که در بستر آرام مي ميرد مرگي خنثي تجربه کرده است.
مرگ با ضايعات و تبعات خود به تنهايي يک آسيب اجتماعي محسوب نمي شود، اما اثرات آن در خانواده ها تحت عنوان فقدان به عنوان يک آسيب يا مساله اجتماعي مي تواند مورد بررسي قرار گيرد. اما آنچه که مرگ و مردن را از ديدگاه جامعه شناختي قابل بررسي مي کند مرگ آگاهانه به دست خود يا همان خودکشي است. خودکشي واژه اي است که نه تعريفش، نه شرايط و شکل هاي ارتکاب آن و نه انتظارات جامعه و برخوردهاو واکنش هاي جامعه با آن در سراسر جهان يکسان نمي باشد. شايد با بررسي تاريخي دقيق خودکشي به اين نتيجه برسيم که اين مساله قدمتي طولاني در تاريخ حيات بشر دارد هر چند امروزه جامعه شناسان گسترش صنعت و شهر نشيني و پيامدهاي ناشي از مدرنيته را به عنوان مسايلي که در گسترش خودکشي موثر بوده مورد بررسي قرار مي دهند اما اين بدان معنا نمي باشد که خودکشي مساله اي امروزي است.
با توضيحاتي که در بالا بيان گرديد اکنون اين سؤال مطرح مي شود که تعريف دقيق خودکشي از نگاه جامعه شناسي چيست؟
1) تعريف خودکشي
خود کشي به هر حالتي از مرگ اطلاق مي شود که نتيجه مستقيم و يا غير مستقيم عملي باشد که شخص قرباني آن را انجام داده و از نتيجه عملش آگاه بوده است (آرون، 1366: 28). در ارتباط با خودکشي «کردار مثبت» مانند اين است که فرد گلوله اي را در مغز خود خالي کند در حالي که «کردار منفي» مانند آن است که انسان خانه اي را که در آتش شعله ور است ترک نکند يا آنقدر غذا نخورد تا بميرد اصطلاحات مستقيم و غير مستقيم بازگو کننده تمايز همانند با تمايز مثبت و منفي است يک گلوله در شقيقه مستقيم به مرگ مي انجامد در حالي که ترک نکردن خانه اي شعله ور در آتش يا امتناع از غذا خوردن ممکن است غير مستقيم به مرگ منجر گردد يا نتيجه آن مرگ باشد (ستوده، 1386: 220).
در ارتباط با خودکشي شکل هاي بسيار متنوعي وجود دارد مثلاً سربازان و رزمندگاني که براي انجام عمليات،آگاهانه خود را به دست مرگ مي سپارند مانند آنهايي که عمليات انتحاري انجام مي دهند يا روي ميدان مين مي روند يا افسري که براي جلوگيري از اين که وسيله جنگي وي به دست دشمن نيافتد خودرا به همراه وسيله نابود مي کند.
در تاريخ ما نيز در فرقه اسماعيليه گروهي تحت عنوان مجاهدين بودند که بي چون و چرا اوامر حسن صباح را اجرا مي کردند آنها حتي بدون هيچ ترديدي خود را به کشتن ميدادند. در تاريخ ثبت شده نماينده خواجه نظام الملک به قلعه الموت وارد شد تا با حسن مصباح مذاکره کند و حسن مصباح براي قدرت نمايي در جمع مريدان خويش اشاره اي به دو نفر کرد آن دو بدون لحظه اي درنگ با خنجر شکم خود را شکافتند و چون دو نفر ديگر اشاره کردآنها بدون معطلي خود را از بالاي قلعه به زير انداختند.
بنابراين مرگ آگاهانه و خودخواسته چه در هاله اي از افتخار و عظمت باشد وچه در اوج بدبختي و درماندگي و چه خاموش و بي سر و صدا نوعي خودکشي محسوب مي شود که در رويکرد پژوهش حاضر قابليت بررسي جامعه شناسانه را دارد.
2) دورکيم و خودکشي
جامعه شناسان و روان شناسان هر کدام از ديدگاهي ويژه مساله خودکشي را مورد بررسي قرار داده اند. يکي جامعه، ساختارها، ارتباطات و هنجارها و ناهنجاريها را دليل خودکشي مي داند و ديگري ويژگي هاي رواني، تعلقات شخصي، مسائل ژنتيکي و… در هر صورت نمي توان منکر تاثير ويژگي هاي فردي و رواني افراد در پديده خودکشي بود اما آنچه به پژوهش هاي جامعه شناسانه نزديکتر است و جامعيت بيشتري دارد اثرات جامعه بر افراد مي باشد.
دور کيم نخستين کسي است علت هاي غير جامعه شناختي براي خودکشي را رد کرد وي با بررسي علمي و آمار و ارقام پديده خودکشي دست به مطالعه جامعه شناختي گسترده اي زد و نظريه خود در مورد عمل خودکشي را بر پايه همبستگي اجتماعي مطرح نمود دورکيم معتقد است عامل اصلي و عمده اي که به زندگي ما هدف و معنا مي بخشد حدود تعلق و ارتباط با ديگران در جامعه است در اين صورت است که زندگي ارزش پيدا ميکند اگر چنين نباشد هر چيزي ممکن است دستاويزي براي خلاص شدن از شر زندگي باشد گرچه خودکشي هيچ فردي قابل پيش بيني نمي باشد اما اينکه چه گروه اي از افراد بيشتر يا کمتر در معرض خودکشي قرار مي گيرند را مي توان پيش بيني کرد(صديق سروستاني، 1383: 114). بنابراين مي بينم که دورکيم اولاً از ديدگاه يک کارکردگرا به بحث خودکشي مينگرد و در نگاه کارکردي وي مساله کاملاً شخصي خودکشي که در ارتباط با فرد و زندگي شخصي است به ديگران و در مسير اين عملکرد ها قرار مي گيرند اهميت مي يابند، از ديدگاه کارکردگرايانه دورکيم آنچه که ارتباط فرد با ديگران را تعريف مي کند ساختار و نظام اجتماعي موجود است.
همانگونه که مي دانيم دور کيم دو نوع همبستگي اجتماعي را تعريف نموده است: ارگانيکي و مکانيکي.
در همبستگي ارگانيکي نيازهاست که همبستگي را ايجاد مي نمايد نيازهاي افراد به هم، آنها را در روابط ساختاري خاصي به هم پيوند مي دهد مثلاً ما به پليس، پرستار، پزشک احترام ميگذاريم چون به تخصصشان نياز داريم و عملاً نوعي علاقه قلبي خاص وجود ندارد. بازيکنان ورزشي تيم هاي حرفهاي براي پول باشگاه در آن بازي مي کنند اينها نمونههايي از همبستگي ارگانيکي در زندگي و جامعه است که ديگري و ديگران را براي خود مي خواهيم. اما در محيط هاي سنتيتر و اجتماعات کوچکتر مانند خانواده، عشيره، طايفه و … همبستگي مکانيکي است علاقه مادر به فرزند، همسران به هم دليل کسب منافع مادي نيست بلکه نوعي عبور از خود است وقتي در يک طايفه تمام اقوام براي حل مشکل يکي وارد عمل مي شوند و… از اين نوع هستند. پس همچنان که در بالا مشهود است تفاوت در احساسات جمعي و تقسيم کار عامل اصلي دو جامعه ی اورگانيک و مکانيک از هم مي باشد.
در عين حال دورکيم نيز به اصل اعتدال معتقد است چرا که وي وابستگي و همبستگي اجتماعي بسيار بالا و بسيار پايين را در مساله اتصال و بريدن فرد به جامعه و هدايت به سمت خودکشي موثر مي داند بنابراين هر نوعي از انسجام و همبستگي اجتماعي اگر از حد خود خارج شود مساله ساز مي باشد هر چند اين امر در اموري موجب پيشبرد امور هم مي شود مانند خلبان جنگي ژاپني که در جنگ جهاني دوم با بمب هاي موجود در هواپيما روي ناوهاي جنگي آمريکايي فرود مي آمدند به نوعي بيانگر و نمايش دهنده همبستگي اجتماعي بالا با آرمان هاي ملي بودند که در راه حفظ ملت و مليت و چهار چوب هاي جامعه از جان خود گذشتند و يا در طول جنگ تحميلي عراق عليه ايران رزمندگاني که داوطلبانه از ميدان هاي مين عبور کرده و خود را فداي مصلحت جمع و جامعه نمودند از اين گروه هستند.
دور کيم مدعي شد که شفابخش تريم نوع انسجام اجتماعي از تعادلي بين تعلق بسيار زياد و بسيار کم به گروه تشکيل شده است. تعلق بسيار زياد فرد به گروه جايي براي پرداختن به زندگي فردي جداي از زندگي گروهي باقي نمي گذارد و تعلق بسيار کم فرد به گروه نيز فرد را از حمايت هاي گروه محروم مي سازد(همان منبع: 144). با اين توصيفات از ديدگاه دورکيم چهار نوع خودکشي وجود دارد که شرح هر کدام در زير خواهد آمد، اما قبل از اينکه به شرح انواع خودکشي پرداخته ذکر اين توضيح ضروري است.
دورکيم در يکي از مهمترين کتاب هاي خود با عنوان خودکشي بر اساس دو مفهوم ادغام اجتماعي و تنظيم اجتماعي چهار نوع خودکشي (ديگر خواهانه، خودخواهانه، خودکشي ناشي از آنومي و خودکشي تقدير گرايانه) را مشخص مي کند. مراد از ادغام اجتماعي ميزان احساس تعلقي است که افراد به ارزش ها و هنجارها و به طور کلي به جامعه ی خود مي کنند در حالي تنظيم اجتماعي به اين معنا است که هنجارها و مقرارات اجتماعي تا چه اندازه قادرند که رفتارهاي اجتماعي کنشگران خود را مديريت و سازماندهي کنند. تغیيرات در هرکدام از آنها منجر به نوع خاصي از خودکشي مي شود که در ادامه به شرح آنها خواهيم پرداخت.
الف) خودکشي ديگرخواهانه
زماني که همبستگي مکانيکي در جامعه اي بالا باشد فرد بين منافع خود و گروه اجتماعي تفاوتي قائل نمي باشد در چنين شرايطي هر چه که بتواند به جامعه منفعتي برساند همانند نفعي براي فرد است و هر عاملي که اجتماع را تهديد مي نمايد فرد در چنين حالتي آماده است تا خود را فداي جمع و جامعه نمايد نمونه بارز اين دسته از خود کشي ها را مي توان در فداکاري هاي سربازان و فرماندهاني دانست که زماني که سرزمين و ارزشهاي آنها مورد تهديد قرار مي گيد حاضر به انجام هر گونه جان فدايي مي باشند که نمونه ی ملموس آن نيز براي ما نبرد هشت سال دفاع مقدس مي باشد.
نمونه ی ديگر مثال والدين مي باشند، والدين سعي مي کنند تا با فدا کردن خود زمينه هايي براي دفاع ازفرزندان و نجات جان آنها را فراهم نمايند در جريان جنگ ها و محيط هاي نظامي نيز ما مي توانيم شاهد بروز چنين نوعي از خودکشي باشيم. دور کيم انسان ها را مجموعه اي هوموداپلکس (Homo duplex) مي داند يعني داراي شخصيت دو بخشي که يکي «خود» کاملاً شخصي است که جسم ، انديشه، احساسات و عواطف دارد و ديگري وجدان جمعي است که مجموعه اي است از اخلاقيات و انديشه هاي مشترک بين افراد. (همان منبع: 115)
با چنين تعريفي دور کيم ادامه ميدهد اگر خود اجتماعي خيلي قوي باشد افراد را در معرض خودکشي ديگر خواهانه قرار مي دهد و اگر خود اجتماعي خيلي ضعيف باشد فرد در معرض خطر خودکشي خودخواهانه قرار مي گيرد. در جوامع سنتي و نخستين که همبستگي اجتماعي بالاتر بود عموماً خودکشي دگر خواهانه رواج داشت.
ب) خودکشي خودخواهانه
همانگونه که گفته شد براساس تبيين دورکيم خودکشي خودخواهانه زماني رخ مي دهد که فرد روابط ضعيفي را بين خود و جامعه احساس کند عدم همبستگي ميان فرد و جامعه نوعي از انزوا را ايجاد مي نمايد. به عبارتي ديگر اين نوع خودکشي به نظر دورکيم زماني اتفاق خواهد افتاد که فرد يا افراد کمترين يا اصلاً هيچگونه احساس تعلقي به جامعه نمي کند.
خودکشي خودخواهانه مي تواند حاصل تبيين فردي از جهان نيز باشد براساس پژوهش هاي انجام شده ميزان خودکشي در جامعه پروتستان به علت فرد گرايي بالا از جوامع کاتوليک بالاتر است زيرا مرام پروتستان ها جهان را براي فرد تبيين مي کند و اين امر موجب گسيختگي پيوندهاي او با گروه مي گردد در اين مذهب احساس گناه به وسيله اعتراف جبران نمي شود بلکه مورد غضب و خشم ديگران قرار مي گيرد (آرون، 1366: 32). دو نوع خودکشي که در بالا تشريح شد مربوط به شدت و ضعف احساس تعلق اجتماعي بودند در حالي که آنچه در ادامه ميآيد خودکشي هاي مي باشند که ناشي از شدت و ضعف تنظيم هاي اجتماعي در جوامع مختلف مي باشند.
ج) خودکشي ناشي از بي هنجاري(آنومي)
جامعه اي که در آن قوانين و قواعد حاکم به توليد و سپس کنترل وقايع و رفتارهاي اجتماعي مي پردازند رفتارهاي اجتماعي خواسته ها وآرزوهاي افراد را کنترل و پيش بيني پذير مي نمايند. در يک جامعه که هنجارها کنترل و رعايت مي شوند هنگام رانندگي شما مطمئن هستيد که مي توانيد از چراغ سبز عبور نماييد در اين جامعه رفتار راننده اي که از مسير ديگر مي آيد قابل پيش بيني است حال اگر اين کنترل هاي قانوني از بين رفته و ضعيف شوند جامعه دچار حالتي از بي نظمي مي شود که به آن بي هنجاري يا نابساماني گويند. اين وضعيت بي هنجاري و يا نابساماني روي عملکرد نهادها و گروه ها و حتي افراد تأثير مي گذارد و کنش متقابل ميان افراد و جامعه را دستخوش دگرگوني مي نمايد.
در يک جامعه بي هنجار آداب، رسوم و سنن که موجب پيوند افراد به هم مي شود و همبستگي اجتماعي را توليد نموده و موجب نظم بخشيدن به رفتارهاي اجتماعي مي شوند از بين رفته و تضعيف مي گردند مثلاً مراسم و تشريفات قبل از ازدواج که آشنايي و صحبت و خواستگاري و… است ناگهان رنگ مي بازد و دختر و پسر جواني همين که از هم خوششان آمد دست هم را گرفته و به دنبال زندگي خود مي روند يا همانند بسياري از همباليني هاي بدون ازدواج که در کشورهاي بسياري رواج يافته ممکن است پسر و دختري قبل از ازدواج مدت ها با هم در يک خانه زندگي مشترک داشته باشند ولي همسر رسمي نباشند.
اين وضعيت که در اثر کاهش نظارت بر رفتارها و هنجارهاي جامعه پديد مي آيد موجب بروز بسياري از آسيب هاي اجتماعي مي شود که خودکشي يکي از آنهاست دورکيم در نتيجه گيري خود از اين نوع خودکشي به مفهوم بي هنجاري اشاره مي کند و بر اين باور است که در دوران بحران هاي شديد اقتصادي و اجتماعي زماني که فشار تورم در جامعه شديد است احتمال اين نوع خودکشي بيشتر مي شود چون در چنين مواقعي هنجارهاي اجتماعي بيشتر تضعيف مي گردد (ستوده،1386: 224).
بطور کلي دورکيم نظريه آنومي يا بي هنجاري را براي تمام آسيب هاي اجتماعي موثر مي داند دورکيم اين پديده را بيشتر براي روحيه و نوع زندگي جديد و صنعتي مي داند وي در جوامع شهري و مدرن مباني محکم و ثابتي را براي هنجارها و ارزشها نمي يابد و معتقد است که نظام صنعتي و مدرن بسياري از هنجارها و ارزش هاي مستحکم و قابل اتکا زندگي سنتي را حذف و نابود کرده، در حالي که هيچ چيز جديدي را به عنوان جايگزين براي آن معرفي ننمود.
بي هنجاري، هنگامي به وجود مي آيد که معيارهاي روشني براي راهنمايي رفتار در حوزه معيني از زندگي اجتماعي وجود نداشته باشد و مردم در چنين وضعيتي احساس بي جهتي و نگراني کنند(همان منبع: 224). چنين وضعيتي فرد را در موقعيتي قرار مي دهد که زندگي و جهان را يکسره پوچ و بيهوده مي نگرد در چنين وضعي که هنجارهاي نظم بخش و کنترل کننده وجود ندارد فرد به آرزوها واميال بي حد و حصر مي انديشد و عدم امکان دسترسي به آنها وي را در موضع انزوا و انفعال قرار مي دهد و خودکشي يکي از اثرات اين تفکرات است. با اين حال در اين وضعيت از آنجايي که ارزش هاي قديمي از بين رفته و ارزش هاي جديدي هم جايگزين آنها نشده اند، لذا به نظر دورکيم در اين وضعيت احتمال خودکشي ناشي از بي هنجاري زياد است.
د) خودکشي جبري(تقديرگرايانه)
در خودکشي بي هنجاري فرد در اثر عدم وجود نظم و هنجارهاي نظام بخش تصويري نابسامان و بي هدف از جامعه مي يابد و در نهايت چون به اين باور ميرسد که در جهان موجود هر آنچه که هست باري به هر جهت و از سر بي نظمي و بدون محتوي مي باشد دست به خودکشي مي زند، در مقابل اين گونه خودکشي ها، خودکشي جبري يا تقديرگرايانه قرار دارد. اينگونه خودکشي ها بيشتر ناشي از اجبار و الزام هايي مي باشد که هنجارها و ارزش هاي يک گروه يا جامعه ی خاص بر اعضاي خود تحميل مي کند، به عبارتي ديگر هنجارها و ارزش ها در جوامعي که قدرت بالايي براي تنظيم رفتار افراد خود دارند معمولاً زماني که عملي بر خلاف اين ارزش ها و هنجارها روي مي دهد، به شدت تحت فشار و الزام قرار مي گيرند که البته بسته به نوع رفتاري که از خود سر مي زنند احساس فشار و الزام خواهند کرد، لذا ممکن است فشار به حدي زياد باشد که اقدام به خودکشي نمايند، که نمونه ی آن خودکشي زنان هندو در جامعه اي بود که بنابر عرف آن جامعه زنان مي بايست خود را با جسد مرده ی شوهرانشان به آتش مي کشيدند.
با بررسي هاي انجام شده مي توان دريافت که عموماً چهار گروه بيشتر از سايرين در معرض خودکشي قرار دارند.
1- آنان که در حد بسيار زيادي در جامعه منزوي شده اند. مانند بيماراني که سال ها در بستر بيماري بوده اند سالخوردگان ساکن آسايشگاه هاي سالمندان و…
2- آنان که در حد بسياري زيادي به گروه احساس تعلق مي کنند و نمي توان آنها را از گروه جدا نمود مانند نظامي ها، شبه نظامي ها و…
3- آنان که ناگهان از گروه اخراج مي شوند مانند بازنشستگان، اخراج شده ها، مطلقه ها و…
4- آنان که بدون اختيار خود به عضويت گروهي در آمدهاند زندانيان و …. (صديق سروستاني،1383: 168). بطور کلي عوامل خودکشي را مي توان در سه حوزه کلي دسته بندي نمود:
- اختلالات رواني و پزشکي
- مسائل اجتماعي
- مسائل ارگانيکي و جسماني
اختلالات رواني در حوزه ويژگي هاي فردي است، اعتياد، الکليسم، اسکيزوفرني و … موجب بروز حالتي در فرد مي گردد که وي را به سوي خودکشي هدايت مي نمايد. در حالي که مسائل اجتماعي بيشتر به مسائلي چون مشکلات خانوادگي، بيکاري، جرم، محروميت، فقر، جدائي و … مي پردازد. در اين حوزه هم نمي توان بصورت کامل منفک و مجرد از مسائل فردي به بحث نشست به هر روي هم ويژگي هاي فردي مي تواند منجر به بروز مسائل اجتماعي گردد و هم مسائل اجتماعي مي تواند ويژگي هاي فردي را توليد يا تشديد نمايد.
اعتياد، الکليسم و بسياري از بيماري هاي رواني مي تواند محصول مسائل اجتماعي باشد و از سوي ديگر فردي که قابليت هاي زندگي اجتماعي را ندارد و همچنين درونگرا و گوشه گير است از اعتماد به نفس کافي برخوردار نمي باشد حساس و بدبين است، ساده و خوش باور است و … در حل مسائل روزمره زندگي اجتماعي خويش دچار مشکلاتي مي شود که منجر به خودکشي مي گردد اما گزينه سوم که شامل مسائل ارگانيکي و جسمي است ارتباطي مستقيم با بحث مورد نظر ما دارد که شامل مشکلات و مسائل جسمي مانند بيماري ها و معلوليت ها مي باشد. بديهي است جانبازان که به نوعي معلوليت دچار مي باشند در هماهنگ شدن با گروهي که به آن تعلق دارند دچار مشکلاتي خواهند شد که حل آنها يا عدم توان حل آن نتايج مختلفي خواهد داشت، هر چند که نمي توان انتظار داشت اين مشکلات و مسائل مختلف ممکن است منجر به خودکشي شود اما احتمالاً پيامدهايي به همراه داشته باشد که به مراتب تأثيرات سوء آن از خودکشي نيز بدتر باشد.
3) عوامل اجتماعي مؤثر بر خودکشي
در تبيين جامعه شناختي خودکشي شناسايي عوامل اجتماعي که موجب رخ دادن پديده خودکشي مي گردد مهم مي باشد عاملي چون رفاه اقتصادي، فقر، طلاق، اعتياد، زندگي سنتي و مدرن و …. تمام عوامل فوق مي توانند دلايلي براي خودکشي باشند.
رفاه اقتصادي و افزايش درآمد افراد موجب فردگرا شدن ميگردد و افراد را از تعلقات جمع گرايانه جدا و به حوزه اي کاملاً فردي وارد مي نمايد در چنين حالتي پيوندهاي اجتماعي افراد بسيار ضعيف و محدود به گروه و طبقات خاصي آن هم در امور خاصي مي گردد اصولاً همبستگي هاي مکانيکي و روابط عاطفي قوي کمتر است و بيشتر پيوندها مبتني بر نيازهاي شغلي و طبقاتي است حتي در اين خانواده ها و افراد ازدواج مساله اي براي دست يافتن به موقعيت اقتصادي و اجتماعي بهتر تلقي مي گردد يا براي رسيدن به جهاني نو اين دسته از افراد چون به سمت فردگرايي پيش مي روند در حل مسائل خود نيز سعي در تکروي و تنها بودن دارند و در نهايت نيز با مشکلات فراواني روبرو مي شوند و از همين رو نرخ خودکشي در کشورهاي فنلاند، دانمارک، بلژيک، ايلات متحده، انگلستان و استراليا بالاتر است(ستوده،1386: 220).
اما از ديگر متغيرهاي اجتماعي که در بررسي آماري افزايش خودکشي را نشان مي دهد زندگي صنعتي و گسترش شهرنشيني است. شهر نشيني از علائم و عوارض مدرنيته است هر چند مدرنيته داراي جنبه هاي مختلف و پيچيده اي است که ويژگيهاي خاص خود را براي آن به همراه دارد اما شهرنشيني را به عنوان سمبل آن مي توان مورد توجه و دقت قرار داد چرا که گسترش شهر نشيني در اثر صنعتي شدن جوامع و گسترش صنعت است در نهايت زندگي شهري که ويژگي هاي منحصر به فردي داشت موجب بالارفتن توقعات، کار زياد، فاصله گرفتن آدم ها از هم، کاهش همبستگي مکانيکي و افزايش وابستگي ارگانيکي و در نهايت جدا شدن آدم ها ازيکديگر و افزايش حس تنهايي در آنان مي شود البته با گسترش فرهنگ زندگي شهري و رشد مصرف گرايي به روستاها، شکل زندگي روستايي به معني سابق اهميت خود را از دست داد به همين دليل امروزه در بسياري از کشورها چون ايالات متحده ما شاهد رشد خودکشي در روستاها هم هستيم.
مذهب از ديگر عوامل اجتماعي موثر بر خودکشي است براساس بررسي هاي دور کيم نرخ خودکشي در گروه هاي مذهبي با ميزان همبستگي اجتماعي طرفداران مذاهب مختلف ارتباط دارد. البته برخي از اديان و مذاهب مانند اسلام بطور کلي خودکشي را رد کرده و آن را عملي مذموم مي شمارند به گونه اي که فردي که خودکشي نمايد مرتکب عمل خلاف شرع شده و مستوجب عقوبت مي باشد در حالي که مکاتبي چون کنفوسيوس، بودا و هندوئيسم مخالفت چنداني با خودکشي ندارند.
يکي از عوامل اجتماعي ديگري که به شدت در افزايش و کاهش خودکشي نقش اساسي دارد دين مي باشد. دين قادر است که در جوامع مختلف با ايجاد هنجار و ارزش هاي اجتماعي خاص رفتار و عمل کنشگران اجتماعي را به سمت و سويي خاص سوق دهد، اين در حالي است که به همان اندازه نيز در ايجاد همبستگي و روحيه ی تعاون در افراد جامعه تأثيرگذار است. يکي از فاکتورهاي اساسي که نشان دهنده ی ميزان همبستگي بالا در يک جامعه ی خاص مي باشد ميزان سرمايه ی اجتماعي مي باشد، که يکي از ابعاد سرمايه ی اجتماعي ميزان مشارکت افراد و گروه ها در فعاليت هاي اجتماعي است که اين خود منجر به ايجاد فعاليت هاي دسته جمعي بدون از بين رفتن فرديت افراد مي شود که در نتيجه اين مشارکت خود مي تواند عاملي اساسي در بازدارندگي افراد از ارتکاب خودکشي باشد، ذکر اين مطالب به اين خاطر بود که دين يکي از عوامل به شدت قدرتمند در جامعه مي باشد که مي تواند نقش زيادي را در ايجاد سرمايه ی اجتماعي در جامعه بازي کند.
بطور کلي هر نوع تقويت پيوندهاي اجتماعي موجب کاهش نرخ خودکشي و هر نوع عملي که موجب کم رنگ يا بريده شدن پيوندهاي اجتماعي گردد موجب افزايش ميزان خودکشي مي گردد، به همين دليل طلاق در برابر ازدواج، مرگ و مير در برابر زاد و ولد، بيکاري در برابر اشتغال، اخراج در برابر پذيرش و …. موجب افزايش و کاهش نرخ خودکشي ميگردند هر چند در مطالعه و بررسي آسيب هاي اجتماعي چه در توليد و چه درپيشگيري و درمان پيوندهاي اجتماعي از مهمترين عناصر مورد توجه هستند در خودکشي اين پيوندها از اهميت قابل ملاحظه و چشمگيري برخوردارند به گونه اي که در تمام انواع خودکشي هايي که دورکيم شناسائي کرده اثر ميزان پيوندهاي اجتماعي بر خودکشي يا عدم خودکشي قابل ملاحظه مي باشد.