الف : اهداف درماني
در يك جمع بندي مي توان گفت كه هدف معنا درماني توانا ساختن بيماران براي كشف معناي منحصر به فرد خودشان مي باشد. معنا درماني مي كوشد تا حدود اختيارات و آزادي هاي بيمار را ترسيم كند. معنا درماني رفتاري اختياري براي غلبه بر خلاء وجودي است و عبارت است از : كمك به مراجعان براي يافتن معنا در زندگي خود. معنا درمانگرها به دنبال جهت دهي مجدد مراجعان براي انجام فعاليت هاي زندگي هستند. معنا درماني نوعي آموزش مسئوليت پذيري است كه اراده مراجعان را براي ادامه زندگي تقويت مي كند. احتمال تعالي خويشتن در مراجعاني كه اراده خود را از راه هاي ارزش آفريني ، ارزش اندوزي و ارزش هاي انگيزه اي به دست آورده اند بيشتر است. مراجعان بايد از مسئوليت حياتي خود براي يافتن معناي زندگيشان از طريق هشيارسازي ضمير ناخود آگاه معنوي خود اقدام كنند. اگر چه هشيار سازي ضمير ناخودآگاه معنوي تنها يك مرحله ناپايدار در فرايند درمان است. هدف از اين درمان در ابتداء تبديل پتانسيل ناهشيار به رفتار هشيار و سپس ايجاد راهي براي از بين بردن عادت ناهشيار است. نقش معنا درمانگرها هم گسترش و وسعت بخشيدن به حوزه هاي بصري مراجع است تا گستره معنا و ارزش ها در نظرشان جلوه گر شوند )محمد پور ، 1385.)شايد مهم ترين وظيفه درمانگر ياري رساندن به مراجعه كننده باشد در كشف دوباره دينداري نهاني كه بنا به اعتقاد فرانكل ، درمانگر بايد به بيمار اجازه بدهد تا معناي خاص خود را كشف كند به نظر فرانكل نوروز همواره ناشي از فقدان معنا نيست اما فقدان معنا و منظور در زندگي منجر به بروز نوروز انديشه زاد مي شود. در معني درماني هدف منحصر به احساس موفقيت و شادماني فرد در برخورد با مسايل زندگي نيست، بلكه در معنا درماني به بقاي شخص توجه دارد ، لذا داراي ارزش حياتي است يك درمانگرنمي تواند به بيمار بگويد كه معناي زندگي چيست اما مي تواند به وي نشان دهد كه زندگي با معنا است منتها معناي زندگي از نظر افراد مختلف متفاوت است و براي فرد بخصوصي نيز همواره در حال تغيير است. هدف غايي در معني درماني ارتقاء و رشد شخص به وراي آنچه هست مي باشد (رحيميا .1378).از طريق احياي ارزش هاي خلاق ، در سايه كار خدمت به ديگران يا احياي ارزش هاي تجربي و احياي ارزش هاي گرايشي در بيمار ، زندگي براي او با معنا مي گردد. در اين حالت او براي رسيدن به هدف و منظوري كه برگزيده است مدام در تلاش است. اين تكاپو به زندگي او نشاط و شادي مي بخشد و احساس يأس و بيهودگي را در وي از بين مي برد و احساس شايستگي مي كند و هستي خود را با معنا مي يابد و در راه رسيدن به مقصد باز نمي ماند. براي اين منظور لازم است درمانگر توجه مراجع يا بيمار را نسبت به وظايفي كه در قبال زندگي دارد جلب كند و احساس مسئوليت وي را در به انجام رساندنآن وظايف بيدار نمايد (رحيميان ، 1377)
ب ـ رابطه درماني :
اين وظيفه معنا درماني است كه بيمار را در يافتن معنا در زندگي ، انديشه هاي پنهاني وجود و معناي نهفته ی آن ياري كند « رابطه درماني » در دوران درماني اگزيستانسياليستي (هستي درماني)يك رابطه انتقالي و تكرار گذشته نيست. بلكه يك رو در رويي و يك ارتباط و تجربه تازه است كه به فرد فرصت ميدهد به افق هاي جديدي دست بيابد. در اين نوع رابطه بيمار يك موضوع نيست بلكه بشري است كه مشكلات و مسايل ملموسي دارد و اين مسايل دشواريهاي عاطفي و احساسي ويژه را موجب گشته اند (نيلسون[1]، جونز، 2001، ترجمه بهفر ، 1384 ).نقش معنا درمانگر ، وسعت بخشيدن به ميدان ديد بيمار است ، تا آنجا كه معنا و ارزش ها در ميدان ديد وحيطه خود آگاه بيمار قرار گيرد. او به بيمار كمك مي كند تا براي خود معناي وجودي خود را يافته و ترغيب شود آن را كاملاً محقق سازد. براي انجام اين كار روان درمانگر ، آزادي و مسئوليت ، يعني دو ويژگي بارز انسان را دوباره به بيمار بر مي گرداند(فرانكل ، 1975 ؛ ترجمه صالحيان و ميلاني ،1370 ). معنا درماني از نظر شكل به درمان هاي كوتاهي چون درمان آدلري نزديك تر است. معنا درمانگران گر چه اغلب به صورت صميمانه و مقبول درباره موضوعات فلسفي بحث مي كنند. براي اينكه درمانجو را متقاعد سازند كه نگرشي آگاهانه تر و مسئولانه تر به خلاء وجودي پيدا كند ، به شيوه هاي مختلف او رامواجه مي دهند و برايش دليل و برهان مي آورند. نوشته هاي مربوط به درمان نشان مي دهند كه فنوندرماني ، علاوه بر مواجهه دادن و تعبيرها ، به مقدار زيادي به قانع سازي و استدلال نيز متكي هستند (پروچسكا[2]، ترجمه سيد محمدي ، 1381).
در تشخيص خلاء وجودي معنا درمانگرها مراقب هستند تا علائم آشكاري از قبيل جملاتي چون زندگي ام بي معنا شده و علائم نهاني چون بي تفاوتي و كسالت را ناديده نگيرند چرا كه اين ها بر پوچ گرايي درونيمراجعان تاكيد دارند (فرانكل ، 1975 ،ترجمه صالحيان و ميلاني ، 1370).
مداخلات درماني و تكنيك در نظريه فرانكل :
فرانكل هم به لحاظ محتواي رويكرد جامع اش و هم فرايند درماني و فنون منحصر به فردي چون قصد متضاد[3] و بازتاب زدايي[4] معروف است. او تاكيد مي كند كه در جهان امروز ، تاكيد بيش از حدي بر خودنگري هست او اين گرايش را « روان نژندي وسواس مندانه جمعي[5] » مي نامد كه با توجه و تمركز به خود ، از يافتن معنا دور مي شويم (محمد پور ، 1385.)
گر چه فرانكل به طور منظم از روش هاي درماني خود ليستي ارائه نداده است اما روش هاي مختلفي به صورت پراكنده در نوشته هاي او آمده است. تكنيك ها و روش هاي درماني معنا درماني به چهار گروه تقسيم مي شوند كه شامل روش هاي افزايش آگاهي وجودي ، تكنيك ، قصد متناقض[6]؛ تكنيك بازتاب زدايي[7] و روحانيت پزشكي است . توضيح دادن ، ضرب المثل هاي پيشنهادي ، به كارگيري تشبيهات ، چشم اندازهاي وسيع در مورد منابع معنا ، پيدا كردن معناي زندگي از طريق روش آموزشي سقراطي ، آموزش اهميت قبول مسئولي ت براي معنا ، كمك به مراجعان تا به وجدانشان گوش كنند و پرسش از مرجعان درباره معناها جزء روشهاي افزايش آگاهي وجودي هستند قصد متناقض (متضاد )برای ترس از عرق کردن ، قصد متناقض برای ترس از لرزش دست، قصد متناقض برای وسواس های چک کردن و زیاد درباره انجام مسایل جنسی، خویشتن نگری زیاددر باره بلعیدن هم جزء تکنیک های باز تاب شمارش مثال های از کاربرد قصد متناقض هستند. عدم بازتاب در مقابل خویشتن نگری زدایی به شمار می آیند .یک جوان اسکیزوفرنی هم یک مثال کلیدی برای روحانیت پزشکی است. (بهفر ، 1384 ، سروري ، 1383).
[1] :Jonz.nilson
[2] : Procheska.J.O.
[3] : Paradoxical intention
[4] : Dereflection
[5]: Paradoxic
[6] : Dereflectio
[7] : Medical ministry