فرانكل معتقد بود كه چيزي تحت عنوان روان آزردگي جسماني ، رواني و معنوي خالص وجود ندارد ، بلكه موارد مختلط هستند و به اشكال بدن زاد ، روان زاد يا خرد زاد وجود دارند كه بايستي هم از نظرتشخيصي و هم از نظر هدفمندي حدود تقريبي آن ها مشخص شود. منظور از تشخيص ماهيت هر عامل (جسماني ، رواني و معنايي)ومشخص كردن عامل اوليه است. اگر عامل جسماني اوليه باشد روان آزردگي بدن زاد و اگر عامل اوليه معنوي باشد ، صحبت از روان آزردگي خردزاد است تشخيص گردآوري اطلاعات از طريق سابقه دارويي ، مصاحبه هاي تشخيصي ، پرسشنامه ها و آزمون هاي رواني را در بر مي گيرد. در اين مرحله ممكن است خطاهايي صورت بگيرد زيرا كه اطلاعات بر اساس گفته هاي بيمار است. اگر پيام غلط به بيمار داده شود در نتيجه اطلاعات غلط هم به وجود مي آيد(.پترسون[1] ،؛ به نقل از هدایتی ،1385. 1973).
مثلث روان نژندي :
فرانكل ، افسردگي ، اعتياد و پرخاشگري را مثلث روان نژندي[2] مي نامد. او هشدار مي دهد كه خشونت و مصرف مواد مخدر و ديگر رفتارهاي منفي كه در تلويزيون ، سينما و حتي موسيقي غرب به نمايش درمي آيد ، تشنگان معنا را متقاعد مي كند كه زندگي آن ها فقط با تقليد آدمك وار از قهرمان هايشان بهبود مي يابد. به گفته او حتي ورزش نيز پرخاگشري را ترويج مي كند انسان در واقع موجودي است كه در پي معنايي است كه تحقق بخشد و انسان هاي ديگري كه با آنان مواجه می شوند و يقيناً اين همنوعان و شريكان برايش معنايي فراتر از صرف وسيله اي براي ارضاي محرك65 و غرايز جنسي و پرخاشگرانه دارند. به گمان فرانكل ، روان درماني نوع بشر مستلزم انساني كردن روان درماني است. او بر اين باوراست كه اگر دردهاي اين دوران فائق آمدني باشند بايد آن ها را به درستي درك كرد ، يعني آنها را به عنوان معلول ناكامي وجودي ديد و اگر قرار است سرخوردگي ها و ناكامي هاي انسان درك شود بايد انگيزش هاي او را فهميد و به ويژه انساني ترين انگيزش انسان كه جست و جوي معناست (بوئري؛ ترجمه فريامنش ، 1385.).
بنا به فهم فرانكل روان گسيختگي[3] نيز ريشه در اختلال تفكر و شناخت67 دارد در اين مورد شخص روان گسيخته بيشتر خود را شي ء مي پندارد تا شخص. اكثر ما هنگامي كه تفكراتي در سر داريم مي دانيم كه اين تفكرات از درون اذهان خود ما بر مي آيند ، اما شخص روان گسيخته ، به دلايلي كه هنوز معلوم نيست بالااجبار منظري منفعلانه به آن تفكرات دارد و آن ها را چون نجوا تلقي مي كند و ممكن است خود را نظاره كند و به خود مظنون و بدگمان شود در اين حالت او منفعلانه به خود مي نگرد و آزار مي بيندفرانكل معتقد است كه اين انفعال ، ريشه در گرايشي مفرط به خويشتن نگري[4] دارد. گويي مفارقتي هست ميان خويشتني» كه مي بيند و خويشتني كه ديده مي شود خويشتن نظاره گر پوچ و تهي و عاري از واقعيت و خويشتني كه ديده مي شود بيگانه به نظر مي آيد (بوئري ، ترجمه فريامنش ، 1385 ).
خود شکوفایی در معنا درمانی :
فرانکل (1969)معتقد است ، خود شکوفایی منوط به تعالی نفس است و بعد معنوی انسان از این طریق قابل حصول می باشد . بدین ترتیب انسان ها از محدوده خویشتن زیستی و روان شناختی خود فرا تر رفته و واجد ارزش های خاصی می شوند و معنای زندگی خویشتن را می یابند. فرانکل می گوید : مراجعان باید برای وجود شان هدفی بیابند و آن را دنبال کنند و نقش درمانگر کمک به آنهاست تا به عالی ترین سطح فعالیت برسند(قنبری هاشم آبادی ،1383. ).
اثر بخشی :
اثر بخشی به کاربرد بالینی روش درمانی در فضای درمانی اشاره دارد . در واقع اثر بخشی به این پرسش باهمیت و جدی پاسخ می دهد که آیا روش درمانی مورد استفاده خارج از فضا های آزمایشگاهی نیز اثر درمانی دارد یانه (قنبری هاشم آبادی ،1383).در پژوهش حاضر منظور از اثر بخشی میزان کارایی روش آموزش معنا درمانی گروهی برای میزان کیفیت زندگی وسبک دلبستگی ناایمن بر روی سالمندان شهر رشت می باشد
[1] : Patterson.G.H
[2] : Mass Neurotic Triad
[3] : Impulse
[4]: Schizophreni: