عنصر مشتركي را كه دوركيم مدعي يافتن آن در همه مذاهب بود، يعني تفكيك همه اشياء و امور به دو قلمروي مقدس و نامقدس، از سوي مردم شناساني كه دست به پژوهشهاي ميداني زده بودند مردود شناخته شد. از جمله اونس پريچارد متوجه شد كه چنين تفكيكي در بين قوم «آزانده» در آفريقا به عمل نمي آيد و نظير اين مشاهده را سايرين نيز گزارش كردند.
از جمله تلاشهاي جديدتر براي ارائه تعريف مناسبي از دين تعريف رادني استارك، يكي از چهره هاي سرشناس جامعه شناس دين در آمريكا، است كه دين را «الگوهاي اجتماعاً سازمان يافته از باورها و عملكردهايي» دانسته است كه به «معناي غايي مربوط مي شوند و بر فرض وجود ما بعد الطبيعه استوارند»(stark,1985,p.310) . اين تعريف علاوه بر جنبه كاركردي آن (معنا بخشيدن به حيات انسان)، در معرض همان اتهام قبلي است كه مفهوم ماوراء الطبيعه را، كه مفهومي متعلق به فرهنگ و تمدن خاصي است، به ساير فرهنگها تعميم مي دهد. اگرچه استاركت قوياً از موضع خود دفاع كرده و معتقد است مذهبي كه مفروضات مابدالطبيعه نداشته باشد اصلا مذهب نيست. (stark,1983).
تعريف اسپاير و نيز كه مذهب را «نهادي متشكل از كنشهاي متقابل الگو يافته توسط فرهنگ يا موجودات ابر انسان (superhuman) مفروض در فرهنگ (Hamilton,1995,p.14) مي داند، صرفاً رابطه با موجود «ابر انسان» را جايگزين «رابطه با ما بعدالطبيعه» كرده و در مظان همان اتهام قبلي است.
كارل ماركس (1813-1818) متفكر شهيرقرن نوزدهم، هيچ اصالت وجودي اي براي دين قائل نيست و ظهور و افول آن را همچون ديگر پديده هاي ذهني و غير مادي، تابع زير ساخت هاي اقتصادي جامعه و مناسبات طبقاتي حاكم مي داند. وي در كتاب مرام آلماني معتقد است:
اوصاف سياسي و تكنيكي ساختار اقتصادي، تعيين بخش اوصاف نهادهاي غير اقتصادي اند؛ مثل نهادهاي سياسي، مذهب و ايدئولوژي و …
ماركس با وجود اينكه مذهب را در سطح روبنا مقوله بندي كرده و آن را تابعي از زير ساخت هاي اقتصادي مي داند؛ ولي مذهب، ميان مؤلفه هاي روبنايي نيز نقش مهمي دارد. مذهب، از مقمومات عمده ايئولوژي طبقه حاكم براي تخدير و تحميق طبقات فرودست جامعه است ودر جامعه بدون طبقه كمونيستي، از ميان خواهد رفت.
اميل دوركيم (1917-1858م) بخش مهمي از تحقيقات خويش را به مقوله دين اختصاص داده است. وي در كتاب صور بنياني حيات ديني تلاش مي كند با كشف ذات دين در جوامع ساده و ابتدايي، ماهيت و علل بقاي آن را در جوامع مدرن و پيچيده درك كند. وي توتم پرستي را بيانگر ذات دين پنداشته و معتقد است توتم پرستي نماد تمايز ميان ” مقدس” و “نا مقدس” در حيات اجتماعي است كه از سوي جامعه صورت مي گيرد.
دوركيم در تبيين پيدايش و بقاي دين به روش كاركرد گرايي. شؤون مختلف جامعه را بر اساس پيامدهاي سودمندي كه براي نظام بزرگ تر اجتماعي دارند، تبيين مي كند. وي معتقد است دين؛ يعني تمايز ميان امور مقدس و نامقدس كه كاركرد انسجام بخشي دارد و همين استعداد، منشاء پيدايش و تداوم دين تا دوران معاصر است.
دوركيم براي دين، منشاء الهي قايل نيست؛ بلكه دين را مخلوق اجتماعي مي پندارد كه بر حسب تحولات جامعه تحول مي پذيرد. طبيعي است به زعم وي، دين از همان ابتدا ماهيت سكولار دارد و جوامع آينده نيز قادر خواهند بود دين و خدايان جديد خويش را از نو بسازند. شايد به همين سبب است كه رابرت يلا او را نسختين متكلم دين مدني شناخته است.
ماكس وبر (1920-1864م) جامعه شناس پرآوازه آلماني نيز بخش عمده اي تحقيقات خويش را به مقوله دين اختصاص داده است. وبر در كتاب اخلاق پروتستان و روح سرمايه داري برخلاف ماركس كه دين را رو بنا تلقي كرده، مي كوشد رفتار اقتصادي را از طريق اديان تبيين نمايد. وي معتقد است تلقي خاصي از مسيحيت كه در انديشه كالونيسم تبلور يافت، زمينه پيدايش سرمايه داري جديدغربي را فراهم كرد.
تبيين وبر از پيدايش دين، شبيه تبييني است كه دوركيم ارائه مي كند؛ اما در باره پايان آن، بر خلاف دوركيم معتقد است دوران معاصر،دوره پايان دين است. البته اين پيش بيني با تبيين كاركرد گرا چندان سازگار نيست. به نظر وبر، مفهوم عمده در اديان بدوي، مفهوم كاريسما است كه تا حدود زيادي به مفهوم قدس در نزد دوركيم نزديك است. كرامت، كيفيت چيزي است كه، به قول ماكس وبر، از مدار زندگي روزانه بيرون است. كرامت در هستي موجودات، حيوانات، گياهان و اشياءجاري است؛ پس نقطه عزيمت تاريخ ديني بشر، در جهاني سرشار از مقدسات است، نقطه پايان آن، در دوره ما؛ يعني در جهاني است كه به قول ماكس وبر جهاني افسون زدوده است.