1-1-2 تاریخچه اخلاق
توجه به منشاء گرایش انسان به اخلاق و به میان آمدن اخلاق در زندگی بشری در فهم هویت اخلاق اهمیت دارد. اگرچه در این مسئله دانشمندان اختلاف نظر دارند اما تفسیر کی یرکه گارد قانع کننده است. بر مبنای تفسیر وی، انسان ها در تحول وجودی از حیوانیت به سپهر اول وجودی از دغدغه ی تکلیف در برابر دیگران مبتنی بر خردورزی برخوردار می شوند(قراملکی،9:1386).
زندگانی آدمی، از هنگامی که به آستانه ی تمدن گام نهاد، همواره با بایدها و نبایدها همراه بوده و هست. این بایدها و نبایدها که از بنیان های گوناگون برخاسته اند، همواره به صورت آداب و سنن، قاعده ها و قانون ها، چگونگی زندگانی آدمیان را به فرمان خود داشته اند. آن گاه که آدمی از بایدها و نبایدهایی که بیشتر به صورت روا و ناروا و یا پسندیده و ناپسند عرضه می شوند، فراتر رود و به بازشناسی نیک از بد برسد و این شناخت ارزش نیک او را به کردار شایسته برانگیزد، به قلمرو اخلاق رسیده و در راه انسان شدن گام نهاده است. زیرا با آنکه هر فردی به طور طبیعی و از دیدگاه زیستی آدمیزاده است، اما انسان شدن او تنها یک امکان است؛ امکانی که واقعیت یافتن آن همانا در روکردن به ارزش های اخلاقی است. تکامل اخلاقی بیش از آن که همانند تکامل علمی یا اجتماعی یک روند همگانی باشد تکامل فردی است. بدین سان به این نکته مهم می رسیم که بنیاد اخلاق و ارج اخلاقی در آزادی است، از این روست که هرچند هم کسی با عادت های شایسته بار آمده باشد، تا خود به مقام گزینش ارزش ها نرسد به سپهر حقیقی اخلاق نخواهد رسید(نقیب زاده،15:1387).
به گواهی اسناد تا قرن پنجم قبل از میلاد از حد پند واندرز، امرو نهی، وعظ و راهنمایی و تشویق به پیروی از سرمشق ها پیش تر نرفته است. اندیشیدن درباره مبانی اخلاق از قرن پنجم قبل از میلاد با سقراط آغاز می شود که همواره سعی در آن داشت تا به اتباع خود بفهماند باید اعمال، افعال و اعتقاداتشان را به محک نقد بزنند و با معیار عقل، سره را از ناسره باز شناسند. او رسالت خود می دانست تا پیروانش را به نتایج عقلی عقاید واعمالشان آگاه سازد(آهنگری،12:1386).
افلاطون پایه اخلاق را بر عدالت قرار داده است. اخلاق را مساوی عدالت و عدالت را مساوی زیبایی می داند، و عدالت را هماهنگی اجزاء با کل گفته است. اخلاق یعنی انسان در درون خودش که مجموعه ای است از اندیشه ها، تمایلات، خواست ها، اراده ها و تصمیم ها باید اجزایش با همدیگر تناسب داشته باشند(مطهری،20:1362). در حالی که فلسفه ارسطو در پی تدوین یک فلسفه اخلاقی طبیعی و متکی بر دیدگاه طبیعت گرایانه، دنیوی و عملی بود. ارسطو می خواست برای زندگی روزمره انسان، سعادت و خوشبختی فراهم کند. به این معنی، فلسفه ارسطو یک فلسفه واقع گرا است(آهنگری،12:1386).
رواق گرایی در سال 155 بعد از مسیح در روم مبنای فلسفی قانون روم را تشکیل داد. متفکران رواقی در دوره رومی، آرمان شهر یونانی را به شهرهای بین المللی جهان محور، تغییر دادند. خود رواقیان تصریح کرده اند که علم اخلاق به منزله ی میوه درخت دانش و فلسفه است. رواقیان معتقد بودند که خیر یا شر به خود شخص بستگی دارد. اشخاص دیگر بر امور خارجی که بر تو مؤثرند، اقتدار دارند. اپیکتتوس این معنا را در این جمله بیان کرده است که فضیلت در اراده جای دارد؛ بدین معنا که فقط اراده است که خوب یا بد است(اخوان، 1385: 43-42).
اسپینوزا نیکبختی را در شناسایی حقیقی که همانا شناخت خدا و عشق خردمندانه به اوست می داند و از آنجا که رسیدن به این مقام را همانا هنر اخلاقی می شمارد، نتیجه می گیرد که نیکبختی نه پاداش هنر بلکه خود هنر است(نقیب زاده،50:1387).
در سبز فایل هیوم در حوزه اخلاق، انقلاب کپرنیکی نمود. مضمون انقلاب او، این است که نه تنها در حوزه اخلاق، عقل برتر از احساس نیست و باید احساس را پایه اخلاق قرار داد و عقل را به آن متکی ساخت، بلکه عقل، برده انفعالات است و جز خدمت به آن ها کار دیگری از آن ساخته نیست(آهنگری:1386:12).
کانت بنای اساسی اخلاق را قضایای اخلاقی پیشینی می داند که زائیده ی عقل انسانی می باشد و به هیچ وجه از تجربه و آزمایش نشأت نگرفته است و به طور کلی از نظر کانت وظیفه اولیه فیلسوف اخلاقی باید این باشد که عناصر پیشینی از معرفت اخلاقی را شناسایی و منشأ آن ها را پیدا کرده، نشان دهد. مثلاً معانی تعهد را نباید در طبیعت انسان یا در اوضاع و شرایط عالمی که در آن قرار دارد جستجو کرد، بلکه باید آن را به نحو پیشینی در مفاهیم عقل(عملی) محض جستجو کرد(حقانی زنجانی،43:1377).