هکر(2003)سه حوزه برای مورد کیفیت زندگی قائل شده است . جسمانی،روانشناختی و اجتماعی.اشویتزر و همکاران(1995)با این حوزه ها موفق هستند در حالی که فررل و همکارانش(1995)بعد اعتقادات مذهبی را نیز مطرح میکنند. بلعکس، پژوهشگران دیگر کارکرد های شناختی ویلسون(2001)یا ظرفیت ذهنی برای خود فرد را به این لیست می افزایند. کولینگ و همکاران(2002)با اضافه کردن کارکرد شناختی به این حوزه موافق اند اما به جای کارکرد روانشناختی ، بعد هیجانی را جایگزین میکند. مورتون(2002)حوزه های جسمانی، روانشناختی و سلامت معنوی را به عنوان مولفه های کلیدی نام برده است. کینز و چانگ(2002)معتقد اند که مولفه های اجتماعی روانشناختی و جسمانی اصلی ترین مولفه های کیفیت زندگی میباشند.ودر نهایت، برا(2003)مولفه های کیفیت زندگی شامل وضعیت جسمانی، اجتماعی ، هیجانی، هوشی، اقتصادی، تصور فرد از سلامت و وضعیت شغلی میداند(افشاری،1389.).در اوایل سال 1984،سازمان بهداشت جهانی تعریفی از سلامتی ارائه داد: سلامتی یعنی <<حالت جسمانی،ذهنی و بهزیستی اجتماعی بهینه و نه صرفا عدم وجود بیماری>>. اگرچه این تعریف دستخوش انتقادهای فراوانی قرارگرفت اما به دلیل جهت گیری چند بعدی و مثبت ان طرفدارانی نیز کسب کرده است. در همین راستا، شاخصی مثبت به نام کیفیت زندگی معرفی شده است. روش های عینی و ذهنی متفاوتی برای ارزیابی سطح کیفیت زندگی در اختیار متخصصین امر قرار دارد. مقیاس های عینی شامل نشانگرهای اجتماعی/اقتصادی از قبیل نرخ بیکاری، وضعیت سکونت،میزان دسترسی به مراکز خدمات بهداشتی و پزشکی و کیفیت اب و هوا میباشد.مقیاسهای ذهنی شامل اندازه گیری میان <<خرسندی>>از زندگی میباشد. محققان ابزارهای خود سنج معتبری را ابداع کرده اند که میتوانند سطح کیفیت زندگی تا حد زیادی برمطالعه بر روی بزرگسالان محدود بوده است.در مطالعه شان بر روی سالمندان مشاهده کرده اند علارقم بهبود در مولفه های کیفیت زندگی عینی ولی تغییری در مولفه های مربوط به کیفیت زندگی ذهنی گزارش نمیشود. در طی چند ده ی گذشته ،توجه خاصی به سوی تعیین مولفه های ، همبسته ها و تفاوتهای فردی در خصوص کیفیت زندگی در میان بزرگسالان (سالمندان)جلب شده است. تلاش برای سنجش کیفیت زندگی به نوعی همخوان با تعریف از سلامت است که عبارت است از بهزیستی روانشناختی و جسمانی تاعدم و جود بیماری . از این رو، فردی میتواند ناخوشنود باشد بدون اینکه تظاهرات بیماری های جسمانی و روانشناختی را نشان دهد. همینطور یک فرد ممکن است خشنود باشد اما به کرات علایم بیماری را نشان دهد سطح کیفیت زندگی نشان دهنده ی محدود ه وسیعی از احساس بهزیستی میباشد. نشانگر های کیفیت زندگی اطلاعات بسیار ارزشمند و مهمی در خصوص بهزیستی فرد نسبت به شاخص های مبتنی بر سلامت روانی و جسمانی ارائه می دهند(دوامی.،1379.).
کیفیت زندگی( Quality of life) :
آغاز بحث کیفیت زندگی به زمان ارسطو باز میگردد که در کتاب نیکو ماخس به موضوع سعادت انسانی می پردازد اینکه سعادت چیست ؟ عبارت از چه فعالیتهایی است و چگونه میتوان سعادتمند شد. ؟
اوزندگی خوب را عادل شادکامی در نظر میگیردو در عین حال به تفاوت این مفهوم در افراد مختلف می پردازد و ذکر میکند سلامتی که باعث رضایتمندی در یک فرد بیمار میشود با ثروت که فرد فقیر را شاد میکند یکسان نیست و بیان میدارد که شادکامی نه تنها برای افراد مختلف معایب دارد بلکه برای یک فرد نیز در شرایط متفاوت معنی یکسانی نخواهد داشت. رویکرد آکادمیک به کیفیت زندگی از سال 1920میلادی محققان امریکایی به ارزیابی کیفیت زندگی در مناطق مختلف کشور خود پرداختند و پس از ان این مفهوم مورد توجه دانشمندان روانشناسی،اقتصاد،سیاسیت،جامعه شناسی،پزشکی به صورت یک موضوعیان رشتهای قرار گرفت (رحیمی،.1385).
ارتباط کیفیت زندگی با سلامتی:
سلامتی یکی از مجموعه ها و اجزاء کیفیت زندگی استولی معادل و مساوی ان نیست چرا که سلامتی طبق
تعریف سازمان بهداشت جهانی فقدان هرگونه نقس جسمی ، روانی و اجتماعی است حال انکه کیفیت زندگی احساس رضایت از زندگی است و این زندگی ممکن است با سلامتی همراه باشد یا نباشد پس کیفیت زندگی مفهوم وسیعی دارد که شامل همه ی ابعاد زندگی میگردد و سلامت مرکز ثقل کیفیت زندگی است(شفر،1982،ترجمه بلورچی،1378.)
ب ـ کیفیت زندگی:
در خصوص مفهوم کیفیت زندگی مطالب زیادی نوشته شده است.در ابتدا این مفهوم در حوزه جامعه شناسی مطرح شده ولی امروزه در حوزه های متعددی کاربرد دارد استفاده از این مفهوم در حوزه پزشکی کاربرد بسیاری دارد از جمله توجه به تاثیر بیماری بر فرد بیمار. مفهوم کیفیت زندگی یک مفهوم جدید و تازه ای نیست،به این اصطلاح در فلسفه ی یونان و نوشته های ارسطو اشاره شده است لیندهولت و همکاران(2002)برنقش بزرگانی از قبیل سارتر ،مازلو،فرانکل هنگام توصیف حالات درونی اشاره کرده است که بر مفهوم کیفیت زندگی تاکید داشته اند. تعاریف در خصوص کیفیت زندگی در طول تاریخ وجود داشته است. پس از جنگ جهانی دوم و بهبود وضعیت اقتصادی، استانداردهای حاکم بر زندگی نیز به طبع ان افزایش یافت و باعث افزایش انتظارات افراد در خصوص میزان خرسندی،بهزیستی و کامیابی روانشناسی شد. پس از سال( 1964،)تلاشهای زیادی برای افزایش سطح کیفیت زندگی به صورت بهبود برنامه های اجتماعی ازقبیل تحصیل،نیروهای انسانی، توسعه شهری،مسکن و بخش سلامت و رفاه شهروندی صورت گرفت .رابرتزو گلیتون(1991)اعتقاد دارند که منظور از کیفیت زندگی ، میزان خرسندی یا احساس بهزیستی است که افراد تجربه میکنند . مفهوم کیفیت زندگی همچنین در مورد کودکان ، بزرگسالان و افراد مسن کاربرد دارد در همین خصوص جزاک و نافل (1990)مفهوم کیفیت زندگی خانوادگی را مطرح کرد.که مفهوم جامع تر از کیفیت زندگی می باشد.کارک و جایرانمن(2003)بر کیفیت زندگی و ارتباطش با تکنولوژی بحث میکنند. انها اعتقاد دارند که عدم دسترسی به یک سیستم مراقبتی )بهداشتی(با کیفیت بالا مسلما بر کیفیت زندگی افراد اثر میگذارند. بارگر (2003)در مطالعه خود نشان داده است که حفظ عادات طبیعی، حذف الودگی شهری، بهبود وضعیت تحصیلی همیگی بر سطح کیفیت زندگی اثردارند.(منزوک و مک مینل،2005)سازمان بهداشت جهانی،کیفیت زندگی را این گونه تعریف میکند:تصورات فرد از وضعیت زندگی اش در نظامهای ارزشی و فرهنگی حاکم در رابطه با اهداف،انتظارات،استانداردهاو نگرانیهایش. با این حال ، لپلک و هانت(1997)نقل از برگلند و ناروم(2007) اظهار کرده اند که بخاطر تفاوت میان فرهنگها ،از فردی به فرد دیگر ،و حتی در مورد یک فرد در طول سیر زمانی ،تلاش برای تعریف کیفیت زندگی بیهوده خواهد بود(عطاری وهمکاران،1388.).