فردريک اسکينر از مشوط سازي عملکرد بحث مي کند يعني مي گويد تقويت، باعث رفتار خاص مي شود همچنين تقويت مثبت مؤثرتر از تقويت منفي است. البته وي به استعدادهاي ژنتيکي انسان توجه مي کند اما رفتار را به طور کامل به وسيله ی تقويت سازي تبيين مي کند. وي اين نظريه را بر اساس آزمايشات خود بر روي حيوانات بيان کرده است و اگرچه در مدارس و زندان ها بکار رفته و نتايجي نيز در بر داشته اما جنبه هاي فراوان رفتار را در بر نگرفته و به تجربيات گذشته نيز بي توجه بوده است(شولتز،1375: 82). دالارد منابع ناکامي را که در نهايت منجر به رفتار پرخاشگرانه مي شودچنين برمي شمارد: 1- پول 2- تندرستي 3- جذابيت فردي 4- عادات مطالعه 5- عادات خلقي و شخصي 6- فلسفه اي که فرد از زندگي دارد(Dollard,1968: 100).
اسکات ناکامي را عامل اصلي در پرخاشگري مي داند. وي پرخاشگري گروهي را مورد توجه قرار داده است و بيان مي کند که عامل مهم پرخاشگري گروهي بخاطر امکان موفقيت بيشتر در آن است و در کنار آن پاداش بيشتر به همراه دارد و احتمال مجازات در آن کمتر است. از نظر تجربي پرخاشگري گروهي به ندرت آزمايش شده و بيشتر پرخاشگري فردي به طور تجربي بررسي گرديده است(Scott,1965: 89-91).
مونتاگو بر اساس پژوهشئ هاي انجام گرفته بيان مي دارد که مردم خشمگين با بروز خشم خود، به صورت پرخاشگري احساس راحتي مي نمايند. زيرا با عوامل ناکام کننده و آزار دهنده شان برخورد کرده اند. بر اين اساس فرد خشمگين وقتي در مي يابد که هدف مورد حمله اش مورد صدمه قرار گرفته است خشنود مي گردد. اگر اين صدمه به وقوع نپيوندد رضايت حاصل نمي شود. با توجه به اين موضوع احساس رضايتي که فرد پس از رفتار پرخاشگرانه اش بدست مي آورد در ادامه چنين رفتاري مؤثر خواهد بود(Montagu,1973:50).
در نظريه ی ناکامي – پرخاشگري آنچه ناکامي را پديد مي آورد بايد پرخاشگري را افزايش دهد اما در موارد زياد به دنبال ناکامي پرخاشگري ديده نشده است. در مقابل مواردي است که پرخاشگري بدون ناکامي روي مي دهد پس پرخاشگري هميشه به دنبال ناکامي نيست. همچنين اين نظريه هر نوع پرخاشگري را تبيين نمي کند. نقص مهم ديگر اين تئوري اين است که موفق نمي شود چگونگي مواجه مردم را با محروميتي که با آن روبرو هستند تبيين کند در واقع فرد در مقابله با محروميت آنچه را ياد گرفته است بکار مي برد پس يادگيري اجتماعي در بروز رفتار فرد اهميت مي يابد(Moghaddam,1998: 386).
ايراد ديگر بر نظريه ناکامي–پرخاشگري اين است که در برخي فرهنگ ها پاسخ روشني براي ناکامي وجود ندارد. در اين فرهنگ ها کودکان ياد گرفته اند که در مقابل ناکامي عقب نشيني نمايند تا اينکه حالت تهاجمي به خود گيرند(Bandura,1973: 32).
بطور کلي در اين نظريه بيش از آنکه بخواهد به عوامل اجتماعي در پرخاشگري توجه کنند به عوامل فردي و رواني توجه دارند. به همين علت در هر تحقيق جديد بايستي به عوامل جديدي توجه نمايند و به بررسي متغييرهاي متفاوت از تحقيق هاي قبلي دست زنند، همچنين قابليت تعميم نتايج در بررسي ها نيز به شدت پائين مي آيد.