افراد در برخورد با مشكلات ، در هر سطحي از پيچيدگي و اهميت كه باشند با يكديگر تفاوت هايي دارند . بسياري ازموارد ی كه از نظر باليني رفتار ناهنجار يا اختلال هيجاني ناميده مي شوند ، مي توان به تغييري بهتر ، رفتار غير مؤثر با پيامدهاي منفي آن دانست . حل مساله يك راهبرد مقابله اي مهمي است كه مي تواند فرد را قادر سازد تا موقعيت هاي مشكل آفرين زندگي روز مره و تأثير هيجاني آن ها را به خوبي مهار كند. و از طريق تنيدگي روانشناختي را كاهش دهد ، به حد اقل برساند و يا پيشگيري نمايد (دزوريلا و شيدي ، 1992 ) . بنابراين حل مساله ، روشي است كه افراد مي توانند در مواقع طرح ريزي براي برخورد با چالش هاي زندگي از آن استفاده كنند.
مهارت حل مساله يك مهارت مقابله اي كاربردي و عملي بوده و از نظر روانشناختي نيز مفيد و مؤثر است ، چنانچه استفاده از روش هاي حل مساله موجب افزايش اعتماد به نفس در افراد شده و احساس شايستگي و تسلط به مشكل در فرد تقويت مي شود
(هپنر ، هيلربراند ، 1991).در حالي كه حل ناقص يا گروه ها ی ناگشوده ،بهداشت روان شخص رابه طور جدي تهديد خواهد كرد . همچنين حل مساله يك مهرت حياتي براي زندگي در عصر حاضر است . امروزه در تمامي فعاليت ها ، صاحبان امر به سوي مهارت هاي تفكر سطح بالا و حل مساله چه در حيطه عمومي و چه در حيطه فناوري ، خواه در فعاليت هاي سالم و خواه در فعاليت هاي مساله دار فرا خوانده مي شوند . در اغلب جوامع ، همه براين عقيده اند كه بايد بر افزايش مهارت هاي حل مساله تأكيد شود (وو و همكاران ، 1996 ) مزيت حل مساله آن است كه به فرد كمك مي كند براي مشكل خود راه حلي بيابد ، نه آنكه تصور كند مشكل او چاره ندارد و به درماندگي ،نا اميدي و استيصال برسد .
حل مساله در واقع به فرايند شناختي – رفتاري ابتكار فرد ابتكار ی فرد اطلاق مي شود كه بوسيلة آن فرد مي خواهد راهبر هاي مؤثر و سازگارانه مقابله اي براي مشكلات روزمره را تعيين ، كشف يا ابداع كند . به عبارت ديگر ، حل مساله يك راهبرد مقابله اي مهمي است كه توانايي و پيشرفت شخصي و اجتماعي را افزايش و تنيدگي و نشانه شناسي رواني را كاهش مي دهد (دزوريلا و شيدي ، 1992 ) . حل مساله مستلزم راهبردهاي ويژه و هدفمندي است كه فرد بوسيله آن مشكلات را تعريف مي كند ،
تصميم به اتخاذ راه حل مي گيرد ، راهبردهاي حل مساله را انجام داده و بر آن نظارت مي كند (اليوت و همكاران ،1995 ). بنابراين حل مساله در بر گيرندة حوزه هاي عاطفي ، شناختي و رفتاري است . هيجان ها اغلب اولين نشانة وجود مساله ولزوم حل آن هستند ، شناخت در جريان شناسايي مساله ، طرح ريزي را ه حل هاي احتمالي و پيامدهاي آنها و برنامه ريزي براي اجراي بهترين راه حل مورد استفاده قرار مي گيرد و سر انجام براي تكميل اين سير تسلسلي بايد از مهارت هاي رفتاري استفاده شود .
اگر چه فرايند تا حدي پيچيده است ، اما زماني كه به مراحل مختلف تقسيم شود ، به
نحو موفقيت آميزي قابل آموزش است . دزوريلا و گلدفرايد، براي اولين بار ، الگوي
مرحله به مرحله را براي آموزش حل مسئله پيشنهاد كردند(دزوريلا و گلدفرايد،1971).