به نظر دزوريلا و نزو ، حل مساله از دو مؤلفه عمده تشكيل شده است :
الف ) جهت گيري به مساله :
جهت گيري به مساله ، مؤلفة انگيزشي توانايي حل مساله را شكل مي بخشد ، به عبارتي
مجموعه پاسخ هاي شناختي – عاطفي (هيجاني ) – رفتاري تعميم يافته اي است كه فرد آن را به موقعيت مشكل دار كنوني منتقل مي كند . به طور كلي اين مؤلفه از تجارب مربوط به حل مساله در گذشته ناشي مي شود . جنبة شناختي اين مجموعه پاسخ ها دربرگيرندة متغييرهاي مانند ارزيابي مساله ، اسنادهاي علي و انتظارات كنترل شخصي است ، جنبه هيجاني بر حالات عاطفي مانند اضطراب ، خشم و افسردگي متمركز است و بخش رفتاري به تمايلات گرايش – اجتناب اشاره مي كند .
جهت گيري به مساله خود به دو مؤلفه تقسيم مي شود : جهت گيري مثبت و جهت گيري منفي . عملكرد جهت گيري مثبت به مساله به قرار زير مي باشد :
- دور نگه داشتن هيجان هاي منفي مانند افسردگي ، اضطراب وخشم كه ممكن است مانع حل مساله شوند.
- افزايش هيجانهاي مثبت كه براي حل مساله نقش تسهيل كننده ايفا مي كند .
- بازداري از تمايل به بروز پاسخ يا پاسخ هاي تكانشي
- بر انگيختن فرد براي حل مشكلات (دزوريلا ، نزو 1995 ؛ دزوريلا ، شيدي ، 1991 ، نقل از اليوت و همكاران 1995 ).
افرادي كه داراي جهت گيري مثبت به مساله هستند ، مشكلات روزمره خود را براحتي حل مي كنند ، بدون اينكه دچار تنيدگي هاي روان شناختي شديد شوند . در صورتي كه جهت گيري منفي به مساله با راهبرد هاي مقابله اي نا كار آمد و پيا مدهاي نا خوشايندي همراه است كه آن هم به صورت چرخه وار جهتكيري منفي به مساله راافزايش مي دهد (نزو، دزوريلا ، نقل از اليوت و همكاران ، 1995 ). جهت گيري مثبت باعث استفاده از راهبر دهاي مقابله اي مؤثر و كارآمد مي شود ، مانند:
- مساله يا مشكل به صورت مبارزه طلبي
- پاسخ به مساله با هيجان هاي مثبت مانند اميد واري و اشتياق
- حركت فعالانه به سمت مساله و سعي در حل آن
جهت گيري منفي يا باز دارنده مي تواند تمايلات زير را در بر داشته باشد :
- درك مساله به عنوان يك عامل تهديد كننده جدي براي سلامت
- پاسخ به مساله با هيجان هاي منفي شديد مانند اضطراب و افسردگي
- اجتناب يا كناره گيري از مقابله به مساله (دزوريلا وشيدي ، 1992 ).
بر اساس الگوي حل مساله ، جهت گيري مثبت به حل مساله با حالات عاطفي مثبت ، رابطه مثبت دارد و با حالات منفي ، رابطة منفي دارد . تحقيقات حاكي است افرادي كه از روش هاي مثبت حل مساله استفاده مي كنند ، تجارب هيجاني منفي را از خود دور مي كنند و خلق مثبت منجر به حل مساله به شكل مؤثر مي شود .همچنين خلق مثبت ، سبب حل مساله به صورت خلاقانه نيز مي گردد (آيسن و همكاران ، 1987، نقل از اليوت و همكاران ، 1995 ).
بنابراين جهت گيري مساله به طور نزديكي با عاطفة مثبت و منفي در ارتباط مي باشد ، بدين صورت كه جهت گيري منفي به مساله با عاطفه منفي بالا و به تبع آن با سلامت روان شناختي پايين مرتبط بوده و از طرف ديگر توانايي فرد در دور كردن حالات
منفي از خود باعث تسهيل حل مساله و استفاده از روش هاي سازندة حل مساله و راهبردهاي مقابله اي مؤثرشده است .
بطور كلي مي توان گفت كه موقعيت هاي مساله زا مي تواند برهيجان هاي مثبت ومنفي اثربگذارد و آن هم ، برنحوة ادراك حل مساله ، خود و محيط تأثير داشته باشد و در نتيجه مي تواند سبب افزايش يا كاهش سطح سلامت رواني شود (بن – پورات و تلگن ، 1990، جورج و بريف 1990 ؛ نقل از اليوت و همكاران ، 1995).
بر اساس ديدگاه حل مساله ، جهت گيري مثبت به مساله با تجارب منفي پايين و هيجان پذيري مثبت بالا ارتباط مستمر دارد و جهت گيري منفي به مساله ، تلاش براي حل مساله به صورت مؤثر را بازداري مي كند و سبب پيامد هاي نا مناسب مي شود كه آنهم به نوبه خود جهت گيري منفي و احساسات منفي مداوم و مزمن را تقويت مي كند . بر همين اساس مداخلات رواني – تربيتي و آموزش مهارت هايي كه بر پاية حل مساله بنا شده باشد ، مي تواند بر صفات شخصيتي منفي و هيجان پذيري مثبت تأثير گذاشته و از اين طريق شيوه حل مساله مثبت و سازنده را بوجود آورد و در نهايت آشفتگي هاي رواني را كاهش داده يا به حد اقل برساند (دزوريلا و شيدي ، 1991 ، نقل از اليوت و همكاران ، 1995 ).